مریم خواهر ایلعاذر
بدون اینکه مورد توجه قرار بگیرد، وارد اتاق شد نگاهی به جمع مردانی که در آنجا مشغول خوردن و آشامیدن بودند انداخته و پشت مهمانان افتخاری نشست. دامن بلند خود را به سادگی جمع کرد و با دستش شیشه کوچکی را که در جیب لباسش بود لمس کرد تا اطمینان پیدا کند که آن را در راه گم نکرده و هنوز سر جایش می باشد. مریم از اینکه با ورودش صحبت مهمانان قطع نشده بود و مزاحمتی ایجاد نکرده بود خوشحال بود. صدای بم مردان فضای اتاق را پر کرده بود، او نزد پای کسی زانو می زد که بدون در نظر گرفتن آداب و رسوم و فرهنگ قوم یهود محبتش را به مریم ثابت کرده بود، مردان یهودی که هر صبح اینطور دعا می کردند؛ خدا را شکر که ما غیر یهودی، برده و زن آفریده نشده ایم.
اما عیسی با دیگران متفاوت بود، و مریم این تفاوت را احساس کرده بود.. او می دانست که مسیح برای انجام رساندن نقشه خود به مریم احتیاج دارد، به همین دلیل احساس آرامش و راحتی می کرد و بدون خجالت و شرم در بین مردانی که به گرد او جمع شده بودند، نشسته و به سخنان او گوش می داد.
گرسنگی و تشنگی شدید، او به کلام خدا باعث می شد که همیشه کلام مسیح را بشنود، تا منظور و هدف خدا را از آفرینش خود درک کند. مشارکت با مسیح، چشم انداز و مسیر فکری او را بطور کلی تغییر داده بود. گوش کردن به کلام عیسی تشنگی درونی مریم را رفته رفته ارضا کرده و به شناخت او نسبت به خدا می افزود و این همه باعث شده بود که احساساتش تبدیل به تصمیماتی قطعی شود (( هر آنچه در توان دارم برای او انجام خواهم داد ))
سراسر وجودش را تشکر و قربانی فرا گرفته و به دنبال راهی برای لبریز شدن می گشت… سپس نگاهی به مردان و به خواهرش مرتا که گرم پذیرایی بود انداخت ، برادرش ایلعاذر هم که با معجزه مسیح از مردگان زنده شده بود، میزبان جلسه بود، چیزی که تنها مریم به درک آن رسیده، این بود که آن سال، تنها خون حیوانات برای پاک کردن گناه انسانها ریخته نخواهد شد، بلکه در اورشلیم، قربانی بسیار بزرگتری یعنی خود عیسی، تقدیم خواهد گشت.
او به صحبتهای مسیح در رابطه با ایمان و عمل که دو مهره ناگسستنی هستند اعتقاد داشت، پس برای آخرین بار می خواست از خداوند خودش تشکر کند، پس تصمیم آخر را گرفت و دوباره شیشه عطری را که به ارزش مزد یکسال یک کارگر بود را لمس کرد.
تنها چیزی که در ذهنش خطور می کرد، این بود که من باید مسیح را تمجید و ستایش کنم و او را با این عمل بپرستم
عطر ، عطر سنبل بود، عطری گرانیها که مانند روغن تدهین در گذشته برای مردگان استفاده می شد. شش روز به عید فصح باقی مانده بود، مریم فکر می کرد آیا استادش برای آخرین بار به منزل آنها آمده؟ و برای آخرین بار است که خود را برای فصح آماده می کند؟
پس دست بکار شد، با هر قطره عطر که بر پاهای مسیح میریخت ذره ای از شکر و سپاس خود را ابراز می کرد، او تمام احساس قلبی خود را نثار پاهای عیسی نمود. احتیاجی به کلمات نداشت در واقع چطور میتوانست تمام احساس و افکارش را با کلماتی ساده بیان کند؟
سپس خم شده و پاهای عیسی را با گیسوان خود خشک نمود .
سکوت همه جا را فرا گرفت، زیرا که، عطر سنبل در اتاق پخش شده و خانه را پر کرده بود .
آنچه برای استاد، عطری خوشبو به حساب می آمد برای یهو دای
اسخریوطی، همان که مسیح را به چند سکه نقره فروخت بویی آزاردهنده بود. او مریم را مورد انتقاد قرار داد…
عزیزان، خواهران و برادرانم در مسیح
مسیح جانش را آشکار برای ما بر روی صلیب داد، پس در خفا نمیتوان او را پرستید ،
ترس از انتقاد و سرزنش مردم و آداب و رسوم گذشتگان نمی تواند سرپوشی بر چشمه جوشان و عشق و محبت ما به مسیح خداوند گردد .
بوی عطر سنبل مریم در سرتاسر جهان پخش شده و تا به امروز هزاران بلکه میلیونها نفر او را تحسین میکنند
چه افتخاری بالاتر از اینکه تنها شخصی بود که استاد خود را برای تدهین و تکفین آماده می ساخت ، ما نیز باید مانند مریم با فراست و دور اندیشی، بهترینها را در زندگی برگزینیم و نثار خداوند کنیم.
صبا
0 دیدگاه در “مریم خواهر ایلعاذر”