تمامی مطالب زیر : شرح زندگی ایمانی
مونا آزادی حقیقی را در مسیح تجربه می کند!
سرگذشت زندگی شهید ضیاء ندرت (صوتی)
زندگينامۀ زنده یاد كشيش وروير آوانسيان
کشیش وروير آوانسيان در سال ١٩٥٢ در تهران در خانواده اي ارمني پا به دنيا گذاشت و تمام سالهاي زندگي اش را در اين شهر سپري نمود. پس از گذراندن تحصيلات ابتدايي، دوران متوسطه … ادامۀ متن
اسقف هايك هوسپيان مهر، شهيد مسيحي ايرانی، ١٣٧٢-١٣٢٣ یقین بدانید که اگر دانه گندم به داخل خاک نرود و نمیرد هیچ وقت از یک دانه بیشتر نمی شود، اما اگر بمیرد دانه های بیشماری … ادامۀ متن
وقتى شما به انتهاى اميد خود می رسيد…
وقتى شما به انتهاى اميد خود می رسيد… رمان حقيقى “Bob Harvey” مهندس بازنشسته راه آهن، ساكن Chesapeak Virginia ترجمه از انگليسی پدر و مادرم هر يكشنبه مرا به كليسا مي بردند و … ادامۀ متن
کلیسای سفیران مسیح؛ لوس آنجلس (تعمید آب ف.)
شرح زندگی ایمانی سیاوش از خرمشهر
من سیاوش متولد خرمشهر هستم. سه برادر داشتم و پدرم که در زمان شاه کارمند گمرک خرمشهر بود، گرچه فرد مذهبی نبود اما بدلیل فعالیتهای خیرخواهانه اش نفوذ زیادی در شهر داشت. مذهب خانواده … ادامۀ متن
دفاعینامۀ کشیش مهدی دیباج
دادگاه ساری ۳ دسامبر ۱۹۹۳ در نام مقدس خدا كه هستی و حیات ماست با نهایت فروتنی از داور آسمانها و زمین برای این فرصت گرانبها سپاسگزارم. و با خضوع و خشوع برای … ادامۀ متن
شرح زندگی ایمانی نازنین باغستانی
نازنین باغستانی در یک خانواده زرتشتی متولد شدند. مادر و پدر ایشان دائماً با یکدیگر در حال مشاجره می بودند. پس از گذشت ۷ سال از زندگی مشترکشان، زمانی که نازنین ۶ سال داشت از یکدیگر جدا شدند. … ادامۀ متن
سیاوش هستم، شهادت زندگیم را براتون مینویسم بلکه از داستان ایمان من و خانواده ام برای جلال نام خدا استفاده بشود. من در خانواده ای نسبتاَ مذهبی متولد شدم، و طبیعتاَ طوری پرورش یافتم … ادامۀ متن
شرح زندگی ایمانی الناتان باغستانی
الناتان باغستانی در یک خانواده متوسط و ساده جامعه متولد شدند. ایشان دوران کودکی خود به این شکل بیان می کنند: والدین من همیشه بگو مگو و کتک کاری میکردند و کمتر اوقاتی در زندگی … ادامۀ متن
پدر من هم در دوران آنها بطور دلخراشی از بین رفت و به نظر من، دیگر هیچ دادرسی وجود نداشت که بتواند در این دنیای پر از ظلم، عدالت را بر قرار کند و من به یک انسان ناامید، بی پناه و افسرده تبدیل شده بودم. احساس پوچی می کردم و زندگی در این دنیا را ظلم بزرگی در حق خود می دانستم. چون از بدو تولد به غیر از ظلم، تمسخر و بی عدالتی چیز دیگری عایدم نشده بود.