انجیل متی (ترجمۀ هزارۀ نو)
عيسي، ماشيح موعود، تأكيد اصلي متي بر اين است كه عيسي همان مسيح (ماشيح) موعودي است كه انبياي عهد عتيق در مورد او پيشگوييهاي زيادي كردهاند. به همين منظور او اكثر اوقات از عهد عتيق نقل قول ميكند و بطور خاصي يهوديان را مخاطب قرار ميدهد.بدليل تكرار زياد اصطلاح «ملكوت آسمان» اين انجيل عموماً انجيل ملكوت نام گرفته است. در عين حال كه نظم نگارش اين انجيل بطور كلي برحسب ترتيب زماني است، مطالب آن بصورت موضوعي گروهبندي شدهاند. متي متن كاملي از موعظههاي عيسي، عليالخصوص موعظة سر كوه، همچنين آمدن ثانوي و پايان دنيا را ارائه ميدهد. در انجيل متي صحبتي از نويسندة آن نيست. ولي از دوران آباء كليسا يعني از زمان پاپياس (يكي از شاگردان يوحنا) تا به حال، اين انجيل به متي نسبت داده ميشود. اطلاعات زيادي از متي در دست نيست. از او به عنوان لاوي ياد ميشود. نام او در فهرست اسامي حواريون ذكر شده است (متي ۱۰ : ۳؛ مرقس ۳ : ۱۸؛ لوقا ۶ : ۱۵؛ اعمال ۱ : ۱۳) تنها جاي ديگري كه صحبت از متي ميشود، زماني است كه مسيح از او دعوت به پيروي ميكند (متي ۹ : ۹ – ۱۳؛ مرقس ۲ : ۱۴ – ۱۷؛ لوقا ۵ : ۲۷ – ۳۲). متي در اين انجيل، خود را به عنوان يك باجگير معرفي ميكند. باجگيران اشخاصي بودند كه ماليات دولت روم را جمعآوري ميكردند و معمولاً از مردم بيش از حدّ معمول پول ميگرفتند و بالطبع اشخاصي مطرود بشمار ميرفتند. لوقا ميگويد كه متي ضيافت عظيمي براي عيسي ترتيب داد تا فرصتي باشد كه همة حاضرين با عيسي ملاقات كرده او را پيروي نمايند. ولي متي از اين مهماني سخني ذكر نميكند تا اعتباري براي خويش بدست نياورد. او هميشه در پرستش خداوند خود، از خويشتن چشم پوشي ميكند و همه چيز را تحتالشعاع مسيح قرار ميدهد. و به خاطر اينچنين فروتني، شخصيتي دوست داشتني دارد. از انجيل متي به عنوان كتابي كه بيشتر از هر كتاب ديگر در سطح دنيا مورد مطالعه قرار گرفته، ياد شده است و فيض خدا از انتخاب چنين شخصيتي به عنوان نويسندة اين كتاب، بسيار اعجابانگيز است. برحسب روايات موجود، بنظر ميرسد كه متي چند سال در فلسطين موعظه نمود و پس از آن به سرزمينهاي اطراف مسافرت كرد. سپس شروع به نوشتن انجيل خويش به زبان عبري كرد و چند سال بعد، احتمالاً در سال ۶۰ ميلادي، نسخة كاملتري را به زبان يوناني تهيه نمود. او حقيقتاً با تحرير اين انجيل خدمت عظيمي نسبت به بني نوع بشر نمود. حرفة باجگيري ايجاب ميكرد كه او عادت به ثبت اسناد و مدارك داشته باشد. در طول خدمت سه سالة مسيح، متي شخصاً با عيسي همراه بود.
متی ۱
شجرهنامۀ عیسی مسیح
۱شجرهنامۀ عیسی مسیح، پسر داوود، پسر ابراهیم: ۲ابراهیم پدر اسحاق، اسحاق پدر یعقوب و یعقوب پدر یهودا و برادرانش بود. ۳یهودا پدر فارِص و زارَح بود و مادرشان تامار نام داشت. فارِص پدر حِصْرون و حِصْرون پدر رام، ۴رام پدر عَمیناداب، عَمیناداب پدر نَحْشون و نَحْشون پدر سَلمون بود. ۵سَلمون پدر بوعَز بود. مادر بوعَز راحاب نام داشت. بوعَز پدر عوبید بود و مادر عوبید روت نام داشت. عوبید پدر یِسای بود. ۶یِسای پدر داوود پادشاه، و داوود پدر سلیمان بود. مادر سلیمان پیشتر زن اوریا بود. ۷سلیمان پدر رِحُبعام، و رِحُبعام پدر اَبیّا، و اَبیّا پدر آسا بود. ۸آسا پدر یِهوشافاط، یِهوشافاط پدر یورام، و یورام پدر عُزیا بود. ۹عُزیا پدر یوتام، یوتام پدر آحاز، و آحاز پدر حِزِقیا بود. ۱۰حِزِقیا پدر مَنَسی، مَنَسی پدر آمون، و آمون پدر یوشیا بود. ۱۱یوشیا پدر یِکُنیا و برادرانش بود. در این زمان یهودیان به بابِل تبعید شدند. ۱۲پس از تبعید یهودیان به بابِل: یِکُنیا پدر شِئَلْتیئیل و شِئَلْتیئیل پدر زِروبابِل بود. ۱۳زِروبابِل پدر اَبیهود، اَبیهود پدر ایلیاقیم، و ایلیاقیم پدر عازور بود. ۱۴عازور پدر صادوق، صادوق پدر یاکیم، و یاکیم پدر اِلیهود بود. ۱۵اِلیهود پدر ایلعازَر، ایلعازَر پدر مَتان، و مَتان پدر یعقوب بود. ۱۶یعقوب پدر یوسف همسر مریم بود، که عیسی ملقّب به مسیح از او به دنیا آمد. ۱۷بدین قرار، از ابراهیم تا داوود بر روی هم چهارده نسل و از داوود تا زمان تبعید یهودیان به بابِل، چهارده نسل، و از زمان تبعید تا مسیح چهارده نسل بودند.
میلاد عیسی مسیح
۱۸تولد عیسی مسیح اینچنین روی داد: مریم، مادر عیسی، نامزد یوسف بود. امّا پیش از آنکه به هم بپیوندند، معلوم شد که مریم از روحالقدس آبستن است. ۱۹از آنجا که شوهرش یوسف مردی پارسا بود و نمیخواست مریم رسوا شود، چنین اندیشید که بیهیاهو از او جدا شود. ۲۰امّا همان زمان که این تصمیم را گرفت، فرشتۀ خداوند در خواب بر او ظاهر شد و گفت: «ای یوسف، پسر داوود، از گرفتن زن خود مریم مترس، زیرا آنچه در بطن وی جای گرفته، از روحالقدس است. ۲۱او پسری به دنیا خواهد آورد که تو باید او را عیسی بنامی، زیرا او قوم خود را از گناهانشان نجات خواهد بخشید.» ۲۲اینهمه رخ داد تا آنچه خداوند به زبان نبی گفته بود، به حقیقت پیوندد که: ۲۳«باکرهای آبستن شده، پسری به دنیا خواهد آورد و او را عِمانوئیل خواهند نامید،» که به معنی «خدا با ما» است. ۲۴چون یوسف از خواب بیدار شد، آنچه فرشتۀ خداوند به او فرمان داده بود، انجام داد و زن خود را گرفت. ۲۵امّا با او همبستر نشد تا او پسر خود را به دنیا آورد؛ و یوسف او را عیسی نامید.
متی ۲
دیدار مُغان
۱چون عیسی در دوران سلطنت هیرودیسِ پادشاه، در بیتلِحِمِ یهودیه به دنیا آمد، چند مُغ از مشرق زمین به اورشلیم آمدند ۲و پرسیدند: «کجاست آن مولود که پادشاه یهود است؟ زیرا ستارۀ او را در مشرق دیدهایم و برای سجدۀ او آمدهایم.» ۳چون این خبر به گوش هیرودیسِ پادشاه رسید، او و تمامی اورشلیم با وی مضطرب شدند. ۴هیرودیس همۀ سران کاهنان و علمای دینِ قوم را فراخواند و از آنها پرسید: «مسیح کجا باید زاده شود؟» ۵پاسخ دادند: «در بیتلِحِمِ یهودیه، زیرا نبی در اینباره چنین نوشته است: ۶«”ای بیتلِحِم که در سرزمین یهودایی، تو در میان فرمانروایان یهودا بههیچروی کمترین نیستی، زیرا از تو فرمانروایی ظهور خواهد کرد که قوم من، اسرائیل، را شبانی خواهد نمود.“» ۷پس هیرودیس مُغان را در نهان نزد خود فراخواند و زمانِ دقیقِ ظهور ستاره را از ایشان جویا شد. ۸سپس آنان را به بیتلِحِم روانه کرد و بدیشان گفت: «بروید و دربارۀ آن کودک بدقّت تحقیق کنید. چون او را یافتید، مرا نیز آگاه سازید تا آمده، سجدهاش کنم.» ۹مُغان پس از شنیدن سخنان پادشاه، روانه شدند و ستارهای که در مشرق دیده بودند، پیشاپیش آنها میرفت تا سرانجام بر فراز مکانی که کودک بود، بازایستاد. ۱۰ایشان با دیدن ستاره بسیار شاد شدند. ۱۱چون به خانه درآمدند و کودک را با مادرش مریم دیدند، روی بر زمین نهاده، آن کودک را سجده نمودند. سپس صندوقچههای خود را گشودند و هدیههایی از طلا و کندر و مُر به وی پیشکش کردند. ۱۲و چون در خواب هشدار یافتند که نزد هیرودیس بازنگردند، از راهی دیگر رهسپار دیار خود شدند.
فرار به مصر
۱۳پس از رفتن مُغان، فرشتۀ خداوند در خواب بر یوسف ظاهر شد و گفت: «برخیز، کودک و مادرش را برگیر و به مصر بگریز و در آنجا بمان تا به تو خبر دهم، زیرا هیرودیس در جستجوی کودک است تا او را بکشد.»۱۴پس یوسف شبانگاه برخاست، کودک و مادرش را برگرفت و رهسپار مصر شد،۱۵و تا زمان مرگ هیرودیس در آنجا ماند. بدینگونه، آنچه خداوند به زبان نبی گفته بود تحقق یافت که «پسر خود را از مصر فراخواندم.»۱۶چون هیرودیس دریافت که مُغان فریبش دادهاند، سخت برآشفت و دستور داد تا در بیتلِحِم و اطراف آن همۀ پسران دوساله و کمتر را، مطابق با زمانیکه از مُغان تحقیق کرده بود، بکشند. ۱۷آنگاه آنچه به زبان اِرِمیای نبی گفته شده بود، به حقیقت پیوست که:۱۸«صدایی از رامه به گوش میرسد، صدای شیون و زاری و ماتمی عظیم. راحیل برای فرزندانش میگرید و تسلی نمییابد، زیرا که دیگر نیستند.»بازگشت به ناصره۱۹پس از مرگ هیرودیس، فرشتۀ خداوند در مصر به خواب یوسف آمد۲۰و گفت:«برخیز، کودک و مادرش را برگیر و به سرزمین اسرائیل بازگرد، زیرا آنانکه قصد جان کودک را داشتند، مردهاند.»۲۱پس یوسف برخاست، کودک و مادرش را برگرفت و به سرزمین اسرائیل بازگشت. ۲۲امّا چون شنید آرخِلائوس بهجای پدرش هیرودیس در یهودیه حکم میراند، ترسید به آنجا برود، و چون در خواب هشدار یافت، روبهسوی نواحی جلیل نهاد۲۳و درشهری به نام ناصره سکونت گزید. بدینترتیب، کلام انبیا به حقیقت پیوست که گفته بودند«ناصری» خوانده خواهد شد.
متی ۳
یحیی، هموارکنندۀ راه مسیح
۱در آن روزها یحیای تعمیددهنده ظهور کرد. او در بیابان یهودیه موعظه میکرد و ۲میگفت: «توبه کنید زیرا پادشاهی آسمان نزدیک شده است!» ۳یحیی همان است که اِشَعْیای نبی دربارهاش میگوید: «ندای آن که در بیابان فریاد برمیآورد: ”راه را برای خداوند آماده کنید! مسیر او را هموار سازید!“» ۴یحیی جامه از پشم شتر بر تن داشت و کمربندی چرمین بر کمر میبست، و خوراکش ملخ و عسل صحرایی بود. ۵مردم از اورشلیم و سراسر یهودیه و از تمامی نواحی اطراف رود اردن نزد او میرفتند ۶و به گناهان خود اعتراف کرده، در رود اردن از دست او تعمید مییافتند. ۷امّا یحیی چون بسیاری از فَریسیان و صَدّوقیان را دید که به آنجا که او تعمید میداد میآمدند، به آنان گفت: «ای افعیزادگان! چه کسی به شما هشدار داد که از غضبی که در پیش است، بگریزید؟ ۸پس ثمری شایستۀ توبه بیاورید ۹و با خود مگویید، ”پدر ما ابراهیم است.“ زیرا به شما میگویم خدا قادر است از این سنگها فرزندان برای ابراهیم پدید آورد. ۱۰هماکنون تیشه بر ریشۀ درختان نهاده شده است. هر درختی که میوۀ خوب ندهد، بریده و در آتش افکنده خواهد شد. ۱۱«من شما را برای توبه، با آب تعمید میدهم؛ امّا آن که پس از من میآید تواناتر از من است که من حتی شایستۀ پیش آوردن کفشهایش نیستم. او شما را با روحالقدس و آتش تعمید خواهد داد. ۱۲او کجبیل خود را در دست دارد و خرمنگاه خود را پاک خواهد کرد و گندم خویش را در انبار ذخیره خواهد نمود، امّا کاه را با آتشی خاموشیناپذیر خواهد سوزانید.»
تعمید عیسی
۱۳آنگاه عیسی از جلیل به رود اردن آمد تا از دست یحیی تعمید گیرد. ۱۴ولی یحیی کوشید تا او را از این کار بازدارد و به او گفت: «منم که باید از تو تعمید بگیرم، و حال تو نزد من میآیی؟» ۱۵عیسی در پاسخ گفت: «بگذار اکنون چنین شود، زیرا شایسته است که ما پارسایی را به کمال تحقق بخشیم.» پس یحیی رضایت داد. ۱۶چون عیسی تعمید یافت، بیدرنگ از آب برآمد. هماندم آسمان گشوده شد و او روح خدا را دید که همچون کبوتری فرود آمد و بر وی قرار گرفت. ۱۷سپس ندایی از آسمان در رسید که «این است پسر محبوبم که از او خشنودم.»
متی ۴
عیسی در بوتۀ آزمایش
۱آنگاه روح، عیسی را به بیابان هدایت کرد تا ابلیس وسوسهاش کند. ۲او چهل شبانهروز را در روزه سپری کرد و پس از آن گرسنه شد. ۳آنگاه وسوسهگر نزدش آمد و گفت: «اگر پسر خدایی، به این سنگها بگو نان شوند!» ۴عیسی در پاسخ گفت: «نوشته شده است که: « ”انسان تنها به نان زنده نیست، بلکه به هر کلامی زنده است که از دهان خدا صادر شود.“» ۵سپس ابلیس او را به شهر مقدّس برد و بر فراز معبد قرار داد ۶و گفت: «اگر پسر خدایی، خود را بهزیر افکن، زیرا نوشته شده است: « ”دربارۀ تو به فرشتگان خود فرمان خواهد داد و آنها تو را بر دستهایشان خواهند گرفت، مبادا پایت به سنگی برخورَد.“» ۷عیسی به او پاسخ داد: «این نیز نوشته شده که، « ”خداوند خدای خود را میازما.“» ۸دیگربار ابلیس او را بر فراز کوهی بس بلند برد و همۀ حکومتهای جهان را با تمام شکوه و جلالشان به او نشان داد ۹و گفت: «اگر در برابرم به خاک افتی و پرستشم کنی، اینهمه را به تو خواهم بخشید.»۱۰عیسی به او گفت: «دور شو ای شیطان! زیرا نوشته شده است: « ”خداوند، خدای خود را بپرست و تنها او را خدمت کن.“» ۱۱آنگاه ابلیس او را رها کرد و فرشتگان آمده، خدمتش کردند. آغاز خدمت عیسی در جلیل ۱۲چون عیسی شنید که یحیی گرفتار شده است، به جلیل بازگشت. ۱۳سپس ناصره را ترک کرده، به کَفَرناحوم رفت و در آنجا اقامت گزید. کَفَرناحوم در کنار دریاچۀ جلیل و در نواحی زِبولون و نَفْتالی واقع بود. ۱۴بدینسان کلام اِشَعْیای نبی بهحقیقت پیوست که گفته بود: ۱۵«دیار زِبولون و نَفْتالی، در کنار دریا، فراسوی اردن، جلیل اجنبیان؛ ۱۶مردمی که در تاریکی بهسر میبردند، نوری عظیم دیدند، و برآنانکه در دیار سایۀ مرگ میزیستند، روشنایی درخشید.» ۱۷از آن زمان عیسی به موعظۀ این پیام آغاز کرد که: «توبه کنید، زیرا پادشاهی آسمان نزدیک شده است!»
نخستین شاگردان عیسی
۱۸چون عیسی در کنار دریاچۀ جلیل راه میرفت، دو برادر را دید به نامهای شَمعون، ملقّب به پِطرُس، و آندریاس، که تور به دریا میافکندند، زیرا ماهیگیر بودند. ۱۹به ایشان گفت: «از پی من آیید که شما را صیاد مردمان خواهم ساخت.» ۲۰آنان بیدرنگ تورهای خود را وانهادند و در پی او شتافتند. ۲۱چون به راه خود ادامه داد، دو برادر دیگر یعنی یعقوب پسر زِبِدی و برادرش یوحنا را دید که با پدرشان زِبِدی در قایق بودند و تورهای خود را آماده میکردند. آنان را نیز فراخواند؛ ۲۲ایشان بیدرنگ قایق و پدر خود را ترک گفتند و از پی او روانه شدند.
شفای بیماران
۲۳بدینسان، عیسی در سرتاسر جلیل میگشت و در کنیسههای ایشان تعلیم میداد و مژدۀ پادشاهی آسمان را موعظه میکرد و هر درد و بیماری مردم را شفا میبخشید. ۲۴پس آوازهاش در سرتاسر سوریه پیچید و مردم همۀ بیماران را که به انواع امراض و دردها دچار بودند، و نیز دیوزدگان و مصروعان و مفلوجان را نزدش میآوردند و آنان را شفا میبخشید. ۲۵پس جماعتهایی بزرگ از جلیل و دِکاپولیس، اورشلیم و یهودیه و فراسوی اردن در پی او روانه شدند.
متی ۵
موعظه بر فراز کوه
۱چون عیسی آن جماعتها را دید، به کوهی برآمد و بنشست. آنگاه شاگردانش نزد او آمدند ۲و او به تعلیم دادنشان آغاز کرد و گفت: ۳«خوشا بهحال فقیرانِ در روح، زیرا پادشاهی آسمان از آن ایشان است. ۴خوشابهحال ماتمیان، زیرا آنان تسلی خواهند یافت. ۵خوشابهحال نرمخویان، زیرا آنان زمین را بهمیراث خواهند برد. ۶خوشابهحال گرسنگان و تشنگان عدالت، زیرا آنان سیر خواهند شد. ۷خوشابهحال رحیمان، زیرا بر آنان رحم خواهد شد. ۸خوشابهحال پاکدلان، زیرا آنان خدا را خواهند دید. ۹خوشابهحال صلحجویان، زیرا آنان فرزندان خدا خوانده خواهند شد.۱۰خوشابهحال آنان که در راه پارسایی آزار میبینند، زیرا پادشاهی آسمان از آنِ ایشان است. ۱۱«خوشابهحال شما، آنگاه که مردم بهخاطر من، شما را دشنام دهند و آزار رسانند و هر سخن بدی بهدروغ علیه شما بگویند. ۱۲خوش باشید و شادی کنید زیرا پاداشتان در آسمان عظیم است. چرا که همینگونه پیامبرانی را که پیش از شما بودند، آزار رسانیدند.
نور و نمک
۱۳«شما نمک جهانید. امّا اگر نمک خاصیتش را از دست بدهد، چگونه میتوان آن را باز نمکین ساخت؟ دیگر به کاری نمیآید جز آنکه بیرون ریخته شود و پایمالِ مردم گردد. ۱۴«شما نور جهانید. شهری را که بر فراز کوهی بنا شده، نتوان پنهان کرد. ۱۵هیچکس چراغ را نمیافروزد تا آن را زیر کاسهای بنهد، بلکه آن را بر چراغدان میگذارد تا نورش بر همۀ آنان که در خانهاند، بتابد. ۱۶پس بگذارید نور شما بر مردم بتابد تا کارهای نیکتان را ببینند و پدر شما را که در آسمان است، بستایند.
تحقق عهد عتیق
۱۷«گمان مبرید که آمدهام تا تورات و نوشتههای پیامبران را نسخ کنم؛ نیامدهام تا آنها را نسخ کنم، بلکه آمدهام تا تحققشان بخشم. ۱۸زیرا آمین، به شما میگویم، تا آسمان و زمین از میان نرود، نقطه یا همزهای از تورات هرگز از میان نخواهد رفت، تا اینکه همه به انجام رسد. ۱۹پس هر که یکی از کوچکترینِ این احکام را بشکند و به دیگران نیز چنین بیاموزد، در پادشاهیِ آسمان، کوچکترین بهشمار خواهد آمد. امّا هرکه این احکام را اجرا کند و آنها را به دیگران بیاموزد، او در پادشاهیِ آسمان بزرگ خوانده خواهد شد. ۲۰زیرا به شما میگویم، تا پارسایی شما برتر از پارسایی فَریسیان و علمای دین نباشد، هرگز به پادشاهی آسمان راه نخواهید یافت.
خشم
۲۱«شنیدهاید که به پیشینیان گفته شده، ”قتل مکن، و هر که قتل کند، سزاوار محاکمه خواهد بود.“ ۲۲امّا من به شما میگویم، هر که بر برادر خود خشم گیرد، سزاوار محاکمه است؛ و هر که به برادر خود ”راقا“ گوید، سزاوار محاکمه در حضور شوراست؛ و هر که به برادر خود احمق گوید، سزاوار آتش جهنم بُوَد. ۲۳پس اگر هنگام تقدیم هدیهات بر مذبح، بهیاد آوردی که برادرت از تو شکایتی دارد، ۲۴هدیهات را بر مذبح واگذار و نخست برو و با برادر خود آشتی کن و سپس بیا و هدیهات را تقدیم نما. ۲۵با شاکیِ خود که تو را به محکمه میبرد، تا هنوز با وی در راه هستی، صلح کن، مبادا تو را به قاضی سپارد و قاضی تو را تحویل نگهبان دهد و به زندان بیفتی. ۲۶آمین، به تو میگویم که تا شاهی آخر را نپردازی، از زندان بهدرنخواهی آمد.
شهوت
۲۷«شنیدهاید که گفته شده، ”زنا مکن.“ ۲۸امّا من به شما میگویم، هر که با شهوت به زنی بنگرد، هماندم در دل خود با او زنا کرده است. ۲۹پس اگر چشم راستت تو را میلغزاند، آن را بهدرآر و دور افکن، زیرا تو را بهتر آن است که عضوی از اعضایت نابود گردد تا آن که تمام بدنت به دوزخ افکنده شود. ۳۰و اگر دست راستت تو را میلغزاند، آن را قطع کن و دور افکن، زیرا تو را بهتر آن است که عضوی از اعضایت نابود گردد تا آن که تمام بدنت به دوزخ افکنده شود.
طلاق
۳۱«همچنین گفته شده که ”هر که زن خود را طلاق دهد، باید به او طلاقنامهای بدهد.“ ۳۲امّا من به شما میگویم، هر که زن خود را جز بهعلت خیانت در زناشویی طلاق دهد، باعث زناکار شدن او میگردد؛ و هر که زن طلاق داده شده را به زنی بگیرد، زنا میکند.
سوگند
۳۳«و باز شنیدهاید که به پیشینیان گفته شده، ”سوگند خود را مشکن، بلکه به سوگندهای خود به خدا وفا کن.“ ۳۴امّا من به شما میگویم، هرگز سوگند مخورید، نه به آسمان، زیرا که تخت پادشاهی خداست، ۳۵و نه به زمین، چون کرسی زیر پای اوست، و نه به اورشلیم، زیرا که شهر آن پادشاه بزرگ است. ۳۶و به سر خود نیز سوگند مخور، زیرا حتی مویی را سفید یا سیاه نمیتوانی کرد. ۳۷پس ”بله“ شما همان ”بله“ باشد و ”نه“ شما ”نه“، زیرا افزون بر این، شیطانی است.
انتقام
۳۸«نیز شنیدهاید که گفته شده، ”چشم به عوض چشم و دندان به عوض دندان.“ ۳۹امّا من به شما میگویم، در برابر شخص شرور نایستید. اگر کسی به گونۀ راست تو سیلی زند، گونۀ دیگر را نیز به سوی او بگردان.۴۰و هرگاه کسی بخواهد تو را به محکمه کشیده، قبایت را از تو بگیرد، عبایت را نیز به او واگذار. ۴۱اگر کسی مجبورت کند یک میل با او بروی، دو میل همراهش برو. ۴۲اگر کسی از تو چیزی بخواهد، به او بده و از کسی که از تو قرض خواهد، روی مگردان.
دوست داشتن دشمنان
۴۳«شنیدهاید که گفته شده، ”همسایهات را دوست بدار و با دشمنت دشمنی کن.“ ۴۴امّا من به شما میگویم دشمنان خود را دوست بدارید و برای آنان که به شما آزارمیرسانند، دعای خیرکنید، ۴۵تا پدرخودراکه در آسمان است، فرزندان باشید. زیرا او آفتاب خود را بر بدان و نیکان میتاباند و باران خود را بر پارسایان و بدکاران میباراند. ۴۶اگر تنها آنان را دوست بدارید که شما را دوست میدارند، چه پاداشی خواهید داشت؟ آیا حتی خراجگیران چنین نمیکنند؟ ۴۷و اگرتنها برادران خود را سلام گویید، چه برتری بردیگران دارید؟مگرحتی بتپرستان چنین نمیکنند؟ ۴۸پس شماکامل باشید چنانکه پدرآسمانی شما کامل است.
متی ۶
صدقه دادن
۱«آگاه باشید که پارسایی خود را در برابر دیدگان مردم بهجا میاورید، به این قصد که شما را ببینند، وگرنه نزد پدر خود که در آسمان است، پاداشی نخواهید داشت. ۲«پس هنگامی که صدقه میدهی، جارمزن، چنان که ریاکاران در کنیسهها و کوچهها میکنند تا مردم آنها را بستایند. آمین، به شما میگویم که اینان پاداش خود را بتمامی یافتهاند. ۳پس تو چون صدقه میدهی، چنان کن که دست چپت از آنچه دست راستت میکند، آگاه نشود، ۴تا صدقۀ تو در نهان باشد؛ آنگاه پدرِ نهانبینِ تو، به تو پاداش خواهد داد.
دعا
۵«هنگامی که دعا میکنی، همچون ریاکاران مباش که دوست میدارند در کنیسهها و سَرِ کوچهها ایستاده، دعا کنند تا مردم آنها را ببینند. آمین، به شما میگویم که اینان پاداش خود را بهتمامی یافتهاند. ۶امّا تو، هنگامی که دعا میکنی به اتاق خود برو، در را ببند و نزد پدر خود که در نهان است، دعا کن. آنگاه پدرِ نهانبینِ تو، به تو پاداش خواهد داد. ۷«همچنین، هنگام دعا، عباراتی توخالی تکرار مکنید، آنگونه که بتپرستان میکنند، زیرا میپندارند بهسبب زیادهگفتن، دعایشان مستجاب میشود. ۸پس مانند ایشان مباشید، زیرا پدر شما پیش از آنکه از او درخواست کنید، نیازهای شما را میداند. ۹«پس شما اینگونه دعا کنید: «ای پدر ما که در آسمانی، نام تو مقدّس باد. ۱۰پادشاهی تو بیاید. ارادۀ تو، چنانکه در آسمان انجام میشود، بر زمین نیز به انجام رسد. ۱۱نان روزانۀ ما را امروز به ما عطا فرما. ۱۲و قرضهای ما را ببخش، چنانکه ما نیز قرضداران خود را میبخشیم. ۱۳و ما را در آزمایش میاور، بلکه از آن شرور رهاییمان ده. [زیرا پادشاهی و قدرت و جلال، تا ابد از آنِ توست. آمین.] ۱۴زیرا اگر خطاهای مردم را ببخشید، پدر آسمانیِ شما نیز شما را خواهد بخشید. ۱۵امّا اگر خطاهای مردم را نبخشید، پدر شما نیز خطاهای شما را نخواهد بخشید.
روزه
۱۶«هنگامی که روزه میگیرید، مانند ریاکاران تُرشرو مباشید، زیرا آنان حالت چهرۀ خود را دگرگون میکنند تا نزد مردم، روزهدار بنمایند. آمین، به شما میگویم که پاداش خود را بهتمامی یافتهاند. ۱۷امّا تو چون روزه میگیری، به سر خود روغن بزن و صورت خود را بشوی ۱۸تا روزۀ تو بر مردم عیان نباشد، بلکه بر پدر تو که در نهان است، و پدرِ نهانبینِ تو، به تو پاداش خواهد داد.
گنج در آسمان
۱۹«بر زمین گنج میندوزید، جایی که بید و زنگ، زیان میرساند و دزدان نَقْب میزنند و سرقت میکنند. ۲۰بلکه گنج خود را در آسمان بیندوزید، آنجا که بید و زنگ زیان نمیرساند و دزدان نَقْب نمیزنند و سرقت نمیکنند. ۲۱زیرا هرجا گنج توست، دل تو نیز آنجا خواهد بود. ۲۲«چشم، چراغ بدن است. اگر چشمت سالم باشد، تمام وجودت روشن خواهد بود. ۲۳امّا اگر چشمت فاسد باشد، تمام وجودت را ظلمت فراخواهد گرفت. پس اگر نوری که در توست ظلمت باشد، چه ظلمت عظیمی خواهد بود! ۲۴«هیچکس دو ارباب را خدمت نتواند کرد، زیرا یا از یکی نفرت خواهد داشت و به دیگری مهر خواهد ورزید، و یا سرسپردۀ یکی خواهد بود و دیگری را خوار خواهد شمرد. نمیتوانید هم بندۀ خدا باشید، هم بندۀ پول.
زندگی بدون نگرانی
۲۵«پس به شما میگویم، نگران زندگی خود نباشید که چه بخورید یا چه بنوشید، و نه نگران بدن خود که چه بپوشید. آیا زندگی از خوراک و بدن از پوشاک مهمتر نیست؟ ۲۶پرندگان آسمان را بنگرید که نه میکارند و نه میدِروَند و نه در انبار ذخیره میکنند و پدر آسمانی شما به آنها روزی میدهد. آیا شما بس باارزشتر از آنها نیستید؟ ۲۷کیست از شما که بتواند با نگرانی، ساعتی به عمر خود بیفزاید؟ ۲۸«و چرا برای پوشاک نگرانید؟ سوسنهای صحرا را بنگرید که چگونه نمو میکنند؛ نه زحمت میکشند و نه میریسند. ۲۹به شما میگویم که حتی سلیمان نیز با همۀ شکوه و جلالش همچون یکی از آنها آراسته نشد. ۳۰پس اگر خدا علف صحرا را که امروز هست و فردا در تنور افکنده میشود، اینچنین میپوشانَد، آیا شما را، ای سستایمانان، بهمراتب بهتر نخواهد پوشانید؟ ۳۱«پس نگران نباشید و نگویید چه بخوریم یا چه بنوشیم و یا چه بپوشیم. ۳۲زیرا اقوام دور از خدا در پی همۀ اینگونه چیزهایند، امّا پدر آسمانی شما میداند که بدینهمه نیاز دارید. ۳۳بلکه نخست در پی پادشاهی خدا و انجام ارادۀ او باشید، آنگاه همۀ اینها نیز به شما عطا خواهد شد. ۳۴پس نگران فردا مباشید، زیرا فردا نگرانی خود را خواهد داشت. مشکلات امروز برای امروز کافی است!
متی ۷
نادرستی محکوم کردن دیگران
۱«داوری نکنید تا بر شما داوری نشود. ۲زیرا به همانگونه که بر دیگران داوری میکنید، بر شما نیز داوری خواهد شد و با همان پیمانه که وزن میکنید، برای شما وزن خواهد شد. ۳چرا پَرِ کاهی را در چشم برادرت میبینی، امّا از چوبی که در چشم خود داری غافلی؟ ۴چگونه میتوانی به برادرت بگویی، ”بگذار پَرِ کاه را از چشمت بهدر آورم،“ حال آنکه چوبی در چشم خود داری؟ ۵ای ریاکار، نخست چوب را از چشم خود بهدرآر، آنگاه بهتر خواهی دید تا پَرِ کاه را از چشم برادرت بیرون کنی. ۶«آنچه مقدّس است، به سگان مدهید و مرواریدهای خود را پیش خوکان میندازید، مبادا آنها را پایمال کنند و برگردند و شما را بِدَرند.
بخواهید، بجویید، بکوبید
۷«بخواهید، که به شما داده خواهد شد؛ بجویید، که خواهید یافت؛ بکوبید، که در به رویتان گشوده خواهد شد. ۸زیرا هرکه بخواهد، بهدست آوَرَد و هرکه بجوید، یابد و هرکه بکوبد، در به رویش گشوده شود. ۹کدامیک از شما اگر پسرش از او نان بخواهد، سنگی به او میدهد؟ ۱۰یا اگر ماهی بخواهد، ماری به او میبخشد؟ ۱۱حال اگر شما با همۀ بدسیرتیتان، میدانید که باید به فرزندان خود هدایای نیکو بدهید، چقدر بیشتر پدر شما که در آسمان است به آنان که از او بخواهند، هدایای نیکو خواهد بخشید. ۱۲پس با مردم همانگونه رفتار کنید که میخواهید با شما رفتار کنند. این است خلاصۀ تورات و نوشتههای انبیا.
راه حیات
۱۳«از درِ تنگ داخل شوید، زیرا فراخ است آن در و عریض است آن راهی که به هلاکت منتهی میشود و آنان که بدان داخل میشوند، بسیارند. ۱۴امّا تنگ است آن در و سخت است آن راهی که به حیات منتهی میشود و یابندگان آن اندکند.
درخت و میوهاش
۱۵«از پیامبران دروغین برحذر باشید. آنان در لباس گوسفندان نزد شما میآیند، امّا در باطن گرگان درّندهاند. ۱۶آنها را از میوههایشان خواهید شناخت. آیا انگور را از بوتۀ خار و انجیر را از علف هرز میچینند؟ ۱۷به همینسان هر درخت نیکو میوۀ نیکو میدهد، امّا درخت بد میوۀ بد. ۱۸درخت نیکو نمیتواند میوۀ بد بدهد،و درخت بدنیزنمیتواندمیوۀ نیکو آوَرَد. ۱۹هر درختی که میوۀ خوب ندهد،بریده و درآتش افکنده میشود.۲۰بنابراین، آنان را از ثمراتشان خواهید شناخت. ۲۱«نه هرکه مرا ”سرورم، سرورم“ خطاب کند، به پادشاهی آسمان راه یابد، بلکه تنها آن که ارادۀ پدر مرا که در آسمان است، بهجا آوَرَد. ۲۲در آن روز بسیاری مرا خواهند گفت: ”سرور ما، سرور ما، آیا به نام تو نبوّت نکردیم؟ آیا به نام تو دیوها را بیرون نراندیم؟ آیا به نام تو معجزات بسیار انجام ندادیم؟“ ۲۳امّا به آنها آشکارا خواهم گفت، ”هرگز شما را نشناختهام. از من دور شوید، ای بدکاران!“
معمار دانا و معمار نادان
۲۴«پس هرکه این سخنان مرا بشنود و به آنها عمل کند، همچون مرد دانایی است که خانۀ خود را بر سنگ بنا کرد. ۲۵چون باران بارید و سیلها روان شد و بادها وزید و بر آن خانه زور آورْد، خراب نشد زیرا بنیادش بر سنگ بود. ۲۶امّا هرکه این سخنان مرا بشنود و به آنها عمل نکند، همچون مرد نادانی است که خانۀ خود را بر شن بنا کرد. ۲۷چون باران بارید و سیلها روان شد و بادها وزید و بر آن خانه زور آورْد، ویران شد، و ویرانیاش عظیم بود!» ۲۸چون عیسی این سخنان را بهپایان رسانید، مردم از تعلیم او در شگفت شده بودند، ۲۹زیرا با اقتدار تعلیم میداد، نه مانند علمای دین ایشان.
متی ۸
شفای مرد جذامی
۱چون عیسی از کوه پایین آمد، جمعیتی انبوه در پی او روانه شدند. ۲در این هنگام مردی جذامی نزد او آمد و در برابرش زانو زد و گفت: «سرورم، اگر بخواهی میتوانی پاکم سازی.» ۳عیسی دست خود را دراز کرده، او را لمس نمود و گفت: «میخواهم؛ پاک شو!» دردم، جذام او پاک شد. ۴سپس عیسی به او فرمود: «آگاه باش که در اینباره به کسی چیزی نگویی، بلکه برو خود را به کاهن بنما و هدیهای را که موسی امر کرده، تقدیم کن تا برای آنها گواهی باشد.»
ایمان نظامی رومی
۵چون عیسی وارد کَفَرناحوم شد، یک نظامی رومی نزدش آمد و با التماس ۶به او گفت: «سرور من، خدمتکارم مفلوج در خانه خوابیده و سخت درد میکشد.» ۷عیسی گفت: «من میآیم و او را شفا میدهم.» ۸نظامی پاسخ داد: «سرورم، شایسته نیستم زیر سقف من آیی. فقط سخنی بگو که خدمتکارم شفا خواهد یافت. ۹زیرا من خود مردی هستم زیر فرمان. سربازانی نیز زیر فرمان خود دارم. به یکی میگویم، ”برو،“ میرود و به دیگری میگویم، ”بیا،“ میآید. به خدمتکار خود میگویم، ”این را بهجایآر،“ بهجای میآورد.» ۱۰عیسی چون سخنان او را شنید، به شگفت آمد و به کسانی که از پیاش میآمدند، گفت: «آمین، به شما میگویم که چنین ایمانی حتی در اسرائیل هم ندیدهام. ۱۱و به شما میگویم که بسیاری از شرق و غرب خواهند آمد و در پادشاهی آسمان با ابراهیم و اسحاق و یعقوب بر سر یک سفره خواهند نشست، ۱۲امّا فرزندان این پادشاهی به تاریکی بیرون افکنده خواهند شد، جایی که گریه و دندان بر هم ساییدن خواهد بود.» ۱۳سپس به آن نظامی گفت: «برو! مطابق ایمانت به تو داده شود.» در هماندم خدمتکار او شفا یافت.
شفای مادرزن پِطرُس و بسیاری دیگر
۱۴چون عیسی به خانۀ پِطرُس رفت، مادرزن او را دید که تب کرده و در بستر است. ۱۵عیسی دست او را لمس کرد و تبش قطع شد. پس او برخاست و شروع به پذیرایی از عیسی کرد. ۱۶هنگام غروب، بسیاری از دیوزدگان را نزدش آوردند و او با کلام خود ارواح را از آنان بهدرکرد و همۀ بیماران را شفا داد. ۱۷بدینسان، پیشگویی اِشَعْیای نبی به حقیقت پیوست که: «او ضعفهای ما را برگرفت و بیماریهای ما را حمل کرد.»
بهای پیروی از عیسی
۱۸چون عیسی دید گروهی بیشمار نزدش گردآمدهاند، امر فرمود: «به آن سوی دریا برویم.» ۱۹آنگاه یکی از علمای دین نزد او آمد و گفت: «ای استاد، هرجا بروی، تو را پیروی خواهم کرد.» ۲۰عیسی پاسخ داد: «روباهان را لانههاست و مرغان هوا را آشیانهها، امّا پسر انسان را جای سر نهادن نیست.» ۲۱شاگردی دیگر به وی گفت: «سرورم، نخست رخصت ده تا بروم و پدر خود را به خاک بسپارم.» ۲۲امّا عیسی به او گفت: «مرا پیروی کن و بگذار مردگان، مردگانِ خود را به خاک بسپارند.»
آرام کردن توفان دریا
۲۳سپس عیسی سوار قایقی شد و شاگردانش نیز از پی او رفتند. ۲۴ناگاه توفانی سهمگین درگرفت، آنگونه که نزدیک بود امواجْ قایق را غرق کند. امّا عیسی در خواب بود. ۲۵پس شاگردان آمده بیدارش کردند و گفتند: «سرور ما، چیزی نمانده غرق شویم؛ نجاتمان ده!» ۲۶عیسی پاسخ داد: «ای کمایمانان، چرا اینچنین ترسانید؟» سپس برخاست و باد و امواج را نهیب زد و آرامش کامل حکمفرما شد. ۲۷آنان شگفت زده از یکدیگر میپرسیدند: «این چگونه شخصی است؟ حتی باد و امواج نیز از او فرمان میبرند!»
شفای دو مرد دیوزده
۲۸هنگامی که به ناحیۀ جَدَریان، واقع در آن سوی دریا رسیدند، دو مرد دیوزده که از گورستان خارج میشدند، بدو برخوردند. آن دو بهقدری وحشی بودند که هیچکس نمیتوانست از آن راه عبور کند. ۲۹آنان فریاد زدند: «تو را با ما چه کار است، ای پسر خدا؟ آیا آمدهای تا پیش از وقتِ مقرر عذابمان دهی؟» ۳۰کمی دورتر از آنها گلهای بزرگ از خوکها مشغول چرا بود. ۳۱دیوها التماسکنان به عیسی گفتند: «اگر بیرونمان میرانی، بهدرون گلۀ خوکها بفرست.» ۳۲به آنها گفت: «بروید!» دیوها خارج شدند و بهدرون خوکها رفتند و تمام گله از سرازیریِ تپه بهدرون دریا هجوم بردند و در آب هلاک شدند. ۳۳خوکبانان گریخته، به شهر رفتند و همۀ این وقایع، ازجمله آنچه را که برای آن دیوزدهها رخ داده بود، بازگو کردند. ۳۴سپس تمام مردم شهر برای دیدن عیسی بیرون آمدند و چون او را دیدند بدو التماس کردند که آن ناحیه را ترک گوید.
متی ۹
شفای مرد مفلوج
۱پس عیسی سوار قایق شد و به آن سوی دریا، به شهر خود رفت. ۲آنگاه مردی مفلوج را که بر تختی خوابیده بود، نزدش آوردند. عیسی چون ایمان ایشان را دید، مفلوج را گفت: «دل قویدار، فرزندم، گناهانت آمرزیده شد!» ۳در این هنگام، بعضی از علمای دین با خود گفتند: «این مرد کفر میگوید.» ۴عیسی افکارشان را دریافت و گفت: «چرا چنین اندیشۀ پلیدی به دل راه میدهید؟ ۵گفتن کدامیک آسانتر است: اینکه ”گناهانت آمرزیده شد،“ یا اینکه ”برخیز و راه برو“؟ ۶حال تا بدانید که پسر انسان بر زمین اقتدار آمرزش گناهان را دارد…» – به مفلوج گفت - «برخیز، بستر خود را بردار و به خانه برو.» ۷آن مرد برخاست و به خانه رفت. ۸چون مردم این واقعه را دیدند، ترسیدند و خدایی را که این چنین قدرتی به انسان بخشیده است، تمجید کردند.
دعوت از مَتّی
۹چون عیسی آنجا را ترک میگفت، مردی را دید مَتّی نام که در خراجگاه نشسته بود. به وی گفت: «از پی من بیا!» او برخاست و از پی وی روان شد. ۱۰روزی عیسی در خانۀ مَتّی بر سر سفره نشسته بود که بسیاری از خراجگیران و گناهکاران آمدند و با او و شاگردانش همسفره شدند. ۱۱چون فَریسیان این را دیدند، به شاگردان وی گفتند: «چرا استاد شما با خراجگیران و گناهکاران غذا میخورد؟» ۱۲چون عیسی این را شنید، گفت: «بیمارانند که به طبیب نیاز دارند، نه تندرستان. ۱۳بروید و مفهوم این کلام را درک کنیدکه،”طالب رحمتم،نه قربانی.“زیرامن برای دعوت پارسایان نیامدهام، بلکه آمدهام تاگناهکاران را دعوت کنم.»
سؤال دربارۀ روزه
۱۴آنگاه شاگردان یحیی نزد عیسی آمدند و گفتند: «چرا ما و فَریسیان روزه میگیریم، امّا شاگردان تو روزه نمیگیرند؟» ۱۵عیسی پاسخ داد: «آیا ممکن است میهمانان عروسی تا زمانی که داماد با ایشان است، سوگواری کنند؟ امّا ایامی میآید که داماد از ایشان گرفته شود، آنگاه روزه خواهند گرفت. ۱۶هیچکس پارچۀ نو را به جامۀ کهنه وصله نمیزند، زیرا وصله از جامه کنده میشود و پارگی بدتر میگردد. ۱۷و نیز شراب نو را در مَشکهای کهنه نمیریزند، زیرا مَشکها پاره میشوند و شراب میریزد و مَشکها از بین میروند. شراب نو را در مَشکهای نو میریزند تا هر دو محفوظ بماند.»
دختر یکی از رئیسان و زن مبتلا به خونریزی
۱۸در همان حال که عیسی این سخنان را برای آنان بیان میکرد، یکی از رئیسان نزد وی آمد و در برابرش زانو زد و گفت: «دخترم هماکنون مرد. با اینحال بیا و دست خود را بر او بگذار که زنده خواهد شد.» ۱۹عیسی برخاست و به اتفاق شاگردان خود با او رفت. ۲۰در همان هنگام، زنی که دوازده سال از خونریزی رنج میبرد، از پشت سر به عیسی نزدیک شد و لبۀ ردای او را لمس کرد. ۲۱او با خود گفته بود: «اگر حتی به ردایش دست بزنم، شفا خواهم یافت.» ۲۲عیسی برگشته، او را دید و فرمود: «دخترم، دل قویدار، ایمانت تو را شفا داده است.» از آن ساعت، زن شفا یافت. ۲۳هنگامی که عیسی وارد خانۀ آن رئیس شد و نوحهگران و کسانی را دید که شیون میکردند، ۲۴فرمود: «بیرون بروید. دختر نمرده بلکه در خواب است.» امّا آنان به او خندیدند. ۲۵چون مردم را بیرون کردند، عیسی داخل شد و دست دختر را گرفت و او برخاست. ۲۶خبر این واقعه در سرتاسر آن ناحیه پخش شد.
شفای دو نابینا و یک لال
۲۷هنگامی که عیسی آن مکان را ترک میکرد، دو مرد نابینا در پی او شتافته، فریاد میزدند: «ای پسر داوود، بر ما رحم کن!» ۲۸چون به خانه درآمد، آن دو مرد نزدش آمدند. عیسی از آنها پرسید: «آیا ایمان دارید که میتوانم این کار را انجام دهم؟» پاسخ دادند: «بله، سرور ما.» ۲۹سپس عیسی چشمانشان را لمس کرد و گفت: «بنابر ایمانتان برایتان انجام شود.» ۳۰آنگاه چشمان ایشان باز شد. عیسی آنان را بهتأکید امر فرمود: «مراقب باشید کسی از این موضوع آگاه نشود.» ۳۱امّا آنها بیرون رفته، او را در تمام آن نواحی شهرت دادند. ۳۲در همان حال که آنها بیرون میرفتند، مردی دیوزده را که لال بود، نزد عیسی آوردند. ۳۳چون عیسی دیو را از او بیرون راند، زبان آن مردِ لال باز شد. مردم حیرتزده میگفتند: «چنین چیزی هرگز در اسرائیل دیده نشده است!» ۳۴امّا فَریسیان گفتند: «او دیوها را به یاری رئیس دیوها بیرون میراند.»
کارگران اندکند
۳۵عیسی در همۀ شهرها و روستاها گشته، در کنیسههای آنها تعلیم میداد و مژدۀ پادشاهی آسمان را موعظه میکرد و هر درد و بیماری را شفا میبخشید. ۳۶و چون انبوه جماعتها را دید، دلش بر حال آنان سوخت زیرا همچون گوسفندانی بیشبان، پریشانحال و درمانده بودند. ۳۷پس به شاگردانش گفت: «محصول فراوان است، امّا کارگر اندک. ۳۸پس، از مالک محصول بخواهید تا کارگران برای دروِ محصول خود بفرستد.»
متی ۱۰
رسالت دوازده شاگرد
۱آنگاه عیسی دوازده شاگردش را نزد خود فراخواند و آنان را اقتدار بخشید تا ارواح پلید را بیرون کنند و هر درد و بیماری را شفا دهند. ۲این است نامهای دوازده رسول: نخست، شَمعون معروف به پِطرُس و برادرش آندریاس؛ یعقوب پسر زِبِدی و برادرش یوحنا؛ ۳فیلیپُس و بَرتولْما؛ توما و مَتّای خراجگیر؛ یعقوب پسر حَلْفای و تَدّای؛ ۴شَمعون غیور و یهودای اِسْخَریوطی که عیسی را تسلیم دشمن کرد. ۵عیسی این دوازده تن را فرستاد و به آنان فرمود: «نزد غیریهودیان مروید و به هیچیک از شهرهای سامریان داخل مشوید، ۶بلکه نزد گوسفندانِ گمشدۀ قوم اسرائیل بروید. ۷هنگامی که میروید، این پیام را موعظه کنید که پادشاهی آسمان نزدیک شده است. ۸بیماران را شفا دهید، مردگان را زنده کنید، جذامیها را پاک سازید، دیوها را بیرون کنید، برایگان یافتهاید، برایگان هم بدهید. ۹هیچ طلا یا نقره یا مس در کمربندهایتان با خود نبرید. ۱۰و برای سفر کولهبار یا پیراهن اضافی یا کفش یا چوبدستی برندارید، زیرا کارگر مستحق مایحتاج خویش است. ۱۱به هر شهر یا روستایی که داخل میشوید، فردی شایسته بجویید و تا زمانی که در آن شهر هستید در خانهاش بمانید. ۱۲چون به خانهای درمیآیید، بگویید، ”سلام بر شما.“ ۱۳اگر آن خانه شایسته باشد، سلام شما بر آن قرار میگیرد و اگر نه، به شما بازمیگردد. ۱۴اگر کسی شما را نپذیرد و یا به سخنانتان گوش نسپارد، به هنگام ترکِ آن خانه و یا شهر، خاک پایهای خود را بتکانید. ۱۵آمین، به شما میگویم که در روز داوری، تحمل مجازات برای سُدوم و غَمورَه آسانتر خواهد بود تا برای آن شهر. ۱۶«من شما را همانند گوسفندان به میان گرگان میفرستم. پس همچون مار هوشیار باشید و مانند کبوتر ساده. ۱۷از مردم برحذر باشید. آنان شما را به محاکم خواهند سپرد و در کنیسههای خود تازیانه خواهند زد. ۱۸بهخاطر من شما را نزد والیان و پادشاهان خواهند برد تا در برابر آنان و در میان قومهای جهان شهادت دهید. ۱۹امّا چون شما را تسلیم کنند، نگران نباشید که چگونه یا چه بگویید. در آن زمان آنچه باید بگویید به شما عطا خواهد شد. ۲۰زیرا گوینده شما نیستید، بلکه روحِ پدر شماست که به زبان شما سخن خواهد گفت. ۲۱برادر، برادر را و پدر، فرزند را تسلیم مرگ خواهد کرد. فرزندان بر والدین برخواهند خاست و موجبات قتل آنها را فراهم خواهند آورد. ۲۲همۀ مردم بهخاطر نام من از شما متنفر خواهند بود. امّا هرکه تا به پایان پایدار بماند، نجات خواهد یافت. ۲۳چون در شهری به شما آزار رسانند، به شهری دیگر بگریزید. آمین، به شما میگویم که پیش از آنکه بتوانید به همۀ شهرهای اسرائیل بروید، پسر انسان خواهد آمد. ۲۴«شاگرد از استاد خود برتر نیست و نه غلام از ارباب خود والاتر. ۲۵شاگرد را کافی است که مانند استاد خود شود و غلام را که همچون ارباب خود گردد. اگر رئیس خانه را بَعَلزِبول خواندند، سایر افراد خانه را چه خواهند خواند؟ ۲۶«بنابراین، از آنان مترسید. هیچچیزِ پنهانی نیست که آشکار نشود و هیچچیزِ پوشیدهای نیست که عیان نگردد. ۲۷آنچه به شما در تاریکی گفتم، در روشنایی بیان کنید و آنچه در گوشتان گفته شد، از فراز بامها اعلام نمایید. ۲۸از کسانی که جسم را میکشند امّا قادر به کشتن روح نیستند، مترسید؛ از او بترسید که قادر است هم روح و هم جسم شما را در جهنم هلاک کند. ۲۹آیا دو گنجشک به یک پول سیاه فروخته نمیشوند؟ با اینهمه، حتی یک گنجشک نیز بدون خواست پدر شما به زمین نمیافتد. ۳۰حتی موهای سر شما بهتمامی شمرده شده است. ۳۱پس مترسید، زیرا ارزش شما بیش از هزاران گنجشک است. ۳۲«هرکه نزد مردم مرا اقرار کند، من نیز در حضور پدر خود که در آسمان است، او را اقرار خواهم کرد؛ ۳۳امّا هرکه مرا نزد مردم انکار کند، من نیز در حضور پدر خود که در آسمان است، او را انکار خواهم کرد. ۳۴«گمان مبرید که آمدهام تا صلح به زمین بیاورم. نیامدهام تا صلح بیاورم، بلکه آمدهام تا شمشیر بیاورم! ۳۵زیرا آمدهام تا: «”پسر را بر پدر، دختر را بر مادر و عروس را بر مادرشوهرش برانگیزانم. ۳۶دشمنان شخص، اهل خانۀ خودش خواهند بود.“ ۳۷«هرکه پدر یا مادر خود را بیش از من دوست بدارد، شایستۀ من نباشد؛ و هرکه پسر یا دختر خود را بیش از من دوست بدارد، شایستۀ من نباشد. ۳۸هرکه صلیب خود را برنگیرد و از پی من نیاید، شایستۀ من نباشد. ۳۹هرکه بخواهد جان خود را حفظ کند، آن را از دست خواهد داد و هرکه جان خود را بهخاطر من از دست بدهد، آن را حفظ خواهد کرد. ۴۰«هرکه شما را بپذیرد، مرا پذیرفته و کسی که مرا پذیرفت، فرستندۀ مرا پذیرفته است. ۴۱هرکه پیامبری را از آنرو که پیامبر است بپذیرد، پاداش پیامبر را دریافت خواهد کرد، و هرکه پارسایی را از آنرو که پارساست بپذیرد، پاداش پارسا را خواهد گرفت. ۴۲هرکه به این کوچکان، از آنرو که شاگرد منند، حتی جامی آب سرد بدهد، آمین، به شما میگویم که بیپاداش نخواهد ماند.»
متی ۱۱
سخنان عیسی دربارۀ یحیای تعمیددهنده
۱پس از آنکه عیسی از دادن این فرمانها به دوازده شاگرد خود فارغ شد، از آنجا عزیمت کرد تا در شهرهای ایشان به تعلیم و موعظه بپردازد. ۲چون یحیی در زندان، وصف کارهای مسیح را شنید، شاگردان خود را نزد وی فرستاد ۳تا بپرسند: «آیا تو همانی که میبایست بیاید، یا منتظر دیگری باشیم؟» ۴عیسی در پاسخ گفت: «بروید و آنچه میبینید و میشنوید، به یحیی بازگویید، که ۵کوران بینا میشوند، لنگان راه میروند، جذامیان پاک میگردند، کران شنوا میشوند، مردگان زنده میگردند و به فقیران بشارت داده میشود. ۶خوشابهحال کسی که به سبب من نلغزد.» ۷چون شاگردان یحیی میرفتند، عیسی دربارۀ یحیی سخن آغاز کرد و به جماعت گفت: «برای دیدن چه چیز به بیابان رفتید؟ برای دیدن نیای که از باد در جنبش است؟ ۸اگر نه، پس برای دیدن چه رفتید؟ برای دیدن مردی که جامهای لطیف دربر دارد؟ آنان که جامههای لطیف دربر میکنند در کاخهای پادشاهانند. ۹پس برای دیدن چه رفتید؟ برای دیدن پیامبری؟ آری، به شما میگویم کسی که از پیامبر نیز برتر است. ۱۰زیرا او همان است که دربارهاش نوشته شده: « ”اینک رسول خود را پیشاپیش تو میفرستم، که راهت را پیش پایت هموار خواهد کرد.“ ۱۱آمین، به شما میگویم که بزرگتر از یحیای تعمیددهنده از مادر زاده نشده است، امّا کوچکترین در پادشاهی آسمان از او بزرگتر است. ۱۲از زمان یحیای تعمیددهنده تاکنون، پادشاهی آسمان با قدرت به پیش میرود؛ امّا ستمگران بر آن جور و جفا میکنند. ۱۳زیرا همۀ پیامبران و تورات تا زمان یحیی نبوّت میکردند. ۱۴و اگر بخواهید بپذیرید، یحیی همان الیاس است که میبایست بیاید. ۱۵هرکه گوش شنوا دارد، بشنود. ۱۶«این نسل را به چه تشبیه کنم؟ همچون کودکانی هستند که در بازار مینشینند و به همبازیهای خود ندا میکنند: ۱۷«”برای شما نی نواختیم، نرقصیدید؛ مرثیه خواندیم، بر سینه نزدید.“ ۱۸زیرا یحیی آمد که نه میخورَد و نه مینوشد، میگویند: ”دیو دارد.“ ۱۹پسر انسان آمد که میخورَد و مینوشد؛ میگویند: ”مردی است شکمباره و میگسار، دوست خراجگیران و گناهکاران.“ امّا حقانیت حکمت را اعمال آن بهثبوت میرساند.»
سرزنش شهرهایی که ایمان نیاوردند
۲۰آنگاه عیسی به سرزنش شهرهایی پرداخت که هرچند بیشترِ معجزاتش در آنها انجام شده بود، امّا توبه نکرده بودند. ۲۱«وای بر تو، ای خورَزین! وای بر تو، ای بیتصِیْدا! زیرا اگر معجزاتی که در شما انجام شد در صور و صیدون روی میداد، مردم آنجا مدتها پیش در پلاس و خاکستر توبه کرده بودند. ۲۲امّا یقین بدانید که در روز داوری، تحمل مجازات برای صور و صیدون آسانتر خواهد بود، تا برای شما. ۲۳و تو، ای کَفَرناحوم، آیا تا به آسمان صعود خواهی کرد؟ هرگز، بلکه تا به اعماق دوزخ سرنگون خواهی شد. زیرا اگر معجزاتی که در تو انجام شد در سُدوم رخ میداد، تا به امروز بر جا میماند. ۲۴امّا یقین بدان که در روز داوری، تحمل مجازات برای سُدوم آسانتر خواهد بود، تا برای تو.»
وعدۀ استراحت
۲۵درآن وقت، عیسی اظهار داشت:«ای پدر، مالک آسمان و زمین، تو را میستایم که این حقایق را از دانایان و خردمندان پنهان داشتهای و برکودکان آشکار کردهای. ۲۶بله، ای پدر، زیرا خشنودی تو در این بود. ۲۷پدرم همهچیز را به من سپرده است. هیچکس پسر را نمیشناسد جز پدر و هیچکس پدر را نمیشناسد جز پسر و آنان که پسر بخواهد او را بر ایشان آشکار سازد.۲۸«بیایید نزد من، ای تمامی زحمتکشان و گرانباران، که من به شما استراحت خواهم بخشید. ۲۹یوغ مرا بر دوش گیرید و از من تعلیم یابید، زیرا ملایم و افتادهدل هستم، و در جانهای خویش استراحت خواهید یافت. ۳۰چراکه یوغ من راحت است و بار من سبک.»
متی ۱۲
صاحب روز شَبّات
۱در آن زمان، عیسی در روز شَبّات از میان مزارع گندم میگذشت. شاگردان او بهعلت گرسنگی شروع به چیدن خوشههای گندم و خوردن آنها کردند. ۲فَریسیان چون این را دیدند به او گفتند: «نگاه کن، شاگردانت کاری انجام میدهند که در روز شَبّات جایز نیست.» ۳پاسخ داد: «مگر نخواندهاید که داوود چه کرد، آنگاه که خود و یارانش گرسنه بودند؟ ۴به خانۀ خدا درآمد و خود و یارانش نان تقدیمی را خوردند، هرچند خوردن آن برای او و یارانش جایز نبود، زیرا فقط کاهنان بدان مجاز بودند. ۵یا مگر در تورات نخواندهاید که در روزهای شَبّات، کاهنان در معبد، شَبّات را حرمت نگاه نمیدارند، و با اینهمه بیگناهند؟ ۶به شما میگویم کسی در اینجاست که بزرگتر از معبد است! ۷اگر مفهوم این کلام را درک میکردید که میگوید ”طالب رحمتم، نه قربانی،“ دیگر بیگناهان را محکوم نمیکردید. ۸زیرا پسر انسان صاحب شَبّات است.»
شفای مرد علیل
۹سپس آن مکان را ترک گفت و به کنیسۀ آنان درآمد. ۱۰در کنیسه مردی بود که یک دستش خشک شده بود. حاضران از عیسی پرسیدند: «آیا شفا دادن در روز شَبّات جایز است؟» این را گفتند تا بهانهای برای متهم کردن او بیابند. ۱۱او بدیشان گفت: «اگر یکی از شما گوسفندی داشته باشد و آن گوسفند در روز شَبّات در چاهی بیفتد، آیا آن را نمیگیرد و از چاه بیرون نمیآورد؟ ۱۲حال، انسان چقدر باارزشتر از گوسفند است! پس نیکویی کردن در روز شَبّات جایز است.» ۱۳سپس به آن مرد گفت: «دستت را دراز کن!» او دستش را دراز کرد و آن دست، مانند دست دیگرش سالم شد. ۱۴امّا فَریسیان بیرون رفتند و با هم مشورت کردند که چگونه او را بکشند.
خادم برگزیدۀ خدا
۱۵چون عیسی از این امر آگاه شد، آن مکان را ترک گفت. امّا عدۀ بسیاری از پی او رفتند و او جمیع ایشان را شفا بخشید ۱۶و ایشان را قدغن کرد تا به دیگران نگویند که او کیست. ۱۷این واقع شد تا گفتۀ اِشَعْیای نبی بهانجام رسد که: ۱۸«این است خادم من که او را برگزیدهام،محبوب من که جانم از اوخشنود است.روح خود را بر وی خواهم نهاد و اوعدالت را به قومها اعلام خواهد داشت. ۱۹نزاع نخواهد کرد و فریاد نخواهد زد؛ و کسی صدایش را در کوچهها نخواهد شنید. ۲۰نیِ خُرد شده را نخواهد شکست و فتیلۀ نیمسوخته را خاموش نخواهد کرد، تا عدالت را به پیروزی رساند. ۲۱نام او مایۀ امید برای همۀ قومها خواهد بود.»
عیسی و بَعَلزِبول
۲۲آنگاه مردی دیوزده را که کور و لال بود نزدش آوردند و عیسی او را شفا داد، بهگونهای که توانست ببیند و سخن بگوید. ۲۳پس آن جماعت همه در شگفت شدند و گفتند: «آیا این مرد همان پسر داوود نیست؟» ۲۴امّا چون فَریسیان این را شنیدند، گفتند: «به یاری بَعَلزِبول، رئیس دیوهاست که دیوها را بیرون میکند و بس!» ۲۵عیسی افکار آنان را دریافت و بدیشان گفت: «هر حکومتی که برضد خود تجزیه شود، نابود خواهد شد، و هر شهر یا خانهای که برضد خود تجزیه شود، پابرجا نخواهد ماند. ۲۶اگر شیطان، شیطان را بیرون کند، برضد خود تجزیه شده است؛ پس چگونه حکومتش پابرجا خواهد ماند؟ ۲۷و اگر من به یاری بَعَلزِبول دیوها را بیرون میکنم، شاگردان شما به یاری که آنها را بیرون میکنند؟ پس ایشان خودْ داوران شما خواهند بود. ۲۸و امّا اگر من بهواسطۀ روح خدا دیوها را بیرون میکنم، یقین بدانید که پادشاهی خدا به شما رسیده است. ۲۹بعلاوه، چگونه کسی میتواند به خانۀ مردی نیرومند درآید و اموالش را غارت کند، مگر این که نخست آن مرد را ببندد. سپس میتواند خانۀ او را غارت کند. ۳۰هرکه با من نیست، برضد من است، و هرکه با من جمع نکند، پراکنده میسازد. ۳۱پس به شما میگویم، هر نوع گناه و کفری که انسان مرتکب شود، آمرزیده میشود، امّا کفر به روح آمرزیده نخواهد شد. ۳۲هرکه سخنی برضد پسر انسان گوید، آمرزیده شود، امّا هرکه برضد روحالقدس سخن گوید، نه در این عصر و نه در عصر آینده، آمرزیده نخواهد شد. ۳۳«اگر میوۀ نیکو میخواهید، درخت شما باید نیکو باشد، زیرا درخت بد میوۀ بد خواهد داد. درخت را از میوهاش میتوان شناخت. ۳۴ای افعیزادگان، شما که بدسیرت هستید، چگونه میتوانید سخن نیکو بگویید؟ زیرا زبان از آنچه دل از آن لبریز است، سخن میگوید. ۳۵شخص نیک، از خزانۀ نیکوی دل خود نیکویی برمیآوَرَد و شخص بد، از خزانۀ بد دل خود، بدی. ۳۶امّا به شما میگویم که مردم برای هر سخن پوچ که بر زبان برانند، در روز داوری حساب خواهند داد. ۳۷زیرا با سخنان خود تبرئه خواهید شد و با سخنان خود محکوم خواهید گردید.»
درخواست آیتی از عیسی
۳۸آنگاه عدهای از علمای دین و فَریسیان به او گفتند: «استاد، میخواهیم آیتی از تو ببینیم.» ۳۹پاسخ داد: «نسل شرارتپیشه و زناکار آیتی میخواهند! امّا آیتی بدیشان داده نخواهد شد، جز آیت یونس نبی. ۴۰زیرا همانگونه که یونس سه شبانهروز در شکم ماهیِ بزرگی بود، پسر انسان نیز سه شبانهروز در دل زمین خواهد بود. ۴۱مردم نینوا در روز داوری با این نسل برخواهند خاست و محکومشان خواهند کرد، زیرا پس از موعظۀ یونس توبه کردند و حال آنکه کسی بزرگتر از یونس اینجاست. ۴۲ملکۀ جنوب در روز داوری با این نسل برخواهد خاست و محکومشان خواهد کرد، زیرا از آن سوی دنیا آمد تا حکمت سلیمان را بشنود و حال آنکه کسی بزرگتر از سلیمان اینجاست. ۴۳«هنگامی که روح پلید از کسی بیرون میآید، به مکانهای خشک و بایر میرود تا جایی برای استراحت بیابد، امّا نمییابد. ۴۴پس میگوید ”به خانهای که از آن آمدم، بازمیگردم.“ امّا چون به آنجا میرسد و خانه را خالی و رُفته و آراسته مییابد، ۴۵میرود و هفت روح بدتر از خود را نیز میآورد و همگی داخل میشوند و در آنجا سکونت میگزینند. در نتیجه، سرانجام آن شخص بدتر از حالت نخست او میشود. عاقبت این نسل شرور نیز چنین خواهد بود.»
مادر و برادران عیسی
۴۶در همانحال که عیسی با مردم سخن میگفت، مادر و برادرانش بیرون ایستاده بودند و میخواستند با وی گفتگو کنند. ۴۷پس شخصی به او خبر داد که: «مادر و برادرانت بیرون ایستادهاند و میخواهند با تو گفتگو کنند.» ۴۸پاسخ داد: «مادر من کیست؟ و برادرانم چه کسانی هستند؟» ۴۹سپس با دست خود بهسوی شاگردانش اشاره کرد و گفت: «اینانند مادر و برادران من! ۵۰زیرا هرکه خواست پدر مرا که در آسمان است بهجایآوَرَد، برادر و خواهر و مادر من است.»
متی ۱۳
مَثَل برزگر
۱همان روز، عیسی از خانه بیرون آمد و کنار دریا بنشست. ۲امّا چنان جمعیت انبوهی او را احاطه کردند که سوار قایقی شد و بر آن بنشست، در حالی که مردم در ساحل ایستاده بودند. ۳سپس بسیار چیزها با مَثَلها برایشان بیان کرد. گفت: «روزی برزگری برای بذرافشانی بیرون رفت. ۴چون بذر میپاشید، برخی در راه افتاد و پرندگان آمدند و آنها را خوردند. ۵برخی دیگر بر زمین سنگلاخ افتاد، که خاک چندانی نداشت؛ پس زود سبز شد، چراکه خاک کم عمق بود. ۶امّا چون خورشید برآمد، سوخت و خشکید، زیرا ریشه نداشت. ۷برخی میان خارها افتاد. خارها نمو کردند و آنها را خفه نمودند. ۸امّا بقیۀ بذرها بر زمین نیکو افتاد و بار آورد: بعضی صد برابر، بعضی شصت و بعضی سی. ۹هرکه گوش دارد، بشنود.» ۱۰آنگاه شاگردان نزد او آمده، پرسیدند: «چرا با این مردم با مَثَلها سخن میگویی؟» ۱۱او پاسخ داد: «درک اسرار پادشاهی آسمان به شما عطا شده، امّا به آنان عطا نشده است. ۱۲زیرا به آن که دارد، بیشتر داده خواهد شد تا بفراوانی داشته باشد، و از آن که ندارد، همان که دارد نیز گرفته خواهد شد. ۱۳از اینرو با ایشان به مَثَلها سخن میگویم، زیرا: «مینگرند، امّا نمیبینند؛ گوش میکنند، امّا نمیشنوند و نمیفهمند. ۱۴نبوّت اِشَعْیا در مورد آنها تحقق مییابد که میگوید: «”به گوش خود خواهید شنید، امّا هرگز نخواهید فهمید؛ به چشم خود خواهید دید، امّا هرگز درک نخواهید کرد. ۱۵زیرا دل این قوم سخت شده، گوشهایشان سنگین گشته، و چشمان خود را بستهاند، تا مبادا با چشمانشان ببینند، و با گوشهایشان بشنوند و در دلهای خود بفهمند و بازگشت کنند و من شفایشان بخشم.“ ۱۶امّا خوشابهحال چشمان شما که میبینند و گوشهای شما که میشنوند. ۱۷آمین، به شما میگویم که بسیاری از انبیا و پارسایان مشتاق بودند آنچه را شما میبینید، ببینند و ندیدند، و آنچه را شما میشنوید، بشنوند و نشنیدند. ۱۸«پس شما معنی مَثَل برزگر را بشنوید: ۱۹هنگامی که کسی کلام پادشاهی آسمان را میشنود امّا آن را درک نمیکند، آن شرور میآید و آنچه در دل او کاشته شده، میرباید. این همان بذری است که در راه کاشته شد. ۲۰و امّا بذری که بر زمین سنگلاخ افتاد کسی است که کلام را میشنود و بیدرنگ آن را با شادی میپذیرد، ۲۱امّا چون در خود ریشه ندارد، تنها اندک زمانی دوام میآورد. ولی وقتی بهسبب کلام، سختی یا آزاری بروز میکند، دردم میافتد. ۲۲بذری که در میان خارها کاشته شد، کسی است که کلام را میشنود، امّا نگرانیهای این دنیا و فریبندگی ثروت، آن را خفه میکند و بیثمر میسازد. ۲۳امّا بذری که در زمین نیکو کاشته شد کسی است که کلام را میشنود و آن را میفهمد و بارور شده صد، شصت یا سی برابر ثمر میآورد.»
مَثَل علفهای سمّی
۲۴عیسی مَثَل دیگری نیز برایشان آورد: «پادشاهی آسمان همانند مردی است که در مزرعۀ خود بذرِ خوب پاشید.۲۵امّا هنگامی که همه در خواب بودند، دشمن وی آمد و در میان گندم، علفِ سمّی کاشت و رفت. ۲۶چون گندم سبز شد و خوشه آورد، علف سمّی نیز ظاهر شد. ۲۷غلامان مالک مزرعه نزد او رفتند وگفتند:”آقا،مگرتو بذرخوب در مزرعهات نکاشتی؟پس علف سمّی ازکجا آمد؟“۲۸درجواب گفت: ”این کارِ دشمن است.“غلامان از او پرسیدند:”آیا میخواهی برویم و آنها را جمع کنیم؟“۲۹گفت:”نه! اگر بخواهید علفهای سمّی را جمع کنید، ممکن است گندم را نیز با آنها از ریشه برکنید.۳۰بگذارید هر دو تا فصل درو نموکنند. درآن زمان به دروگران خواهم گفت که نخست علفهای سمّی را جمع کرده دسته کنند تا سوزانده شود،سپس گندمها را گرد آورده،به انبار من بیاورند.“»
مَثَل دانۀ خردل و مَثَل خمیرمایه
۳۱عیسی برای آنها مَثَلی دیگر آورد: «پادشاهی آسمان همچون دانۀ خردلی است که کسی آن را گرفت و در مزرعهاش کاشت. ۳۲با اینکه دانۀ خردل از همۀ دانهها کوچکتر است، امّا چون میرویدبزرگتر از همۀ گیاهان باغ شده، به درختی بدل میشود، چندانکه پرندگان آسمان آمده، در شاخههایش آشیانه میسازند.» ۳۳سپس برایشان مَثَلی دیگر آورده، گفت: «پادشاهی آسمان همچون خمیرمایهای است که زنی آن را برگرفت و با مقدار زیادی آرد مخلوط کرد، تا تمام خمیر وَرآمد.» ۳۴عیسی همۀ این مطالب را با مَثَلها برای جماعت بیان کرد و بدون مَثَل به آنها هیچ نگفت. ۳۵این واقع شد تا کلام نبی بهانجام رسد که گفته بود: «دهان خود را به مَثَلها خواهم گشود، و آنچه را که از آغاز جهان مخفی مانده است، بیان خواهم کرد.»
شرح مَثَل علفهای سمّی
۳۶سپس عیسی جمعیت را ترک گفت و به خانه رفت. آنگاه شاگردانش نزد او آمدند و گفتند: «مَثَل علفهای سمّیِ مزرعه را برای ما شرح بده.» ۳۷او در پاسخ گفت: «شخصی که بذر خوب در مزرعه میکارد، پسر انسان است. ۳۸مزرعه، این جهان است؛ و بذر خوب، فرزندان پادشاهی آسمانند. علفهای سمّی، فرزندان آن شرورند؛ ۳۹و دشمنی که آنها را میکارد، خودِ ابلیس است. فصل درو، پایان این عصر است؛ و دروگران، فرشتگانند. ۴۰همانگونه که علفهای سمّی را جمع کرده در آتش میسوزانند، در پایان این عصر نیز چنین خواهد شد. ۴۱پسر انسان فرشتگان خود را خواهد فرستاد و آنها هرچه را که در پادشاهی او باعث گناه میشود و نیز تمام بدکاران را جمع خواهند کرد ۴۲و آنها را در کورۀ آتش خواهند افکند، جایی که گریه و دندان به دندان ساییدن خواهد بود. ۴۳آنگاه پارسایان در پادشاهی پدر خود، همچون خورشید خواهند درخشید. هرکه گوش دارد، بشنود.
مَثَل گنج پنهان و مروارید گرانبها
۴۴«پادشاهی آسمان همچون گنجی است پنهان در دل زمین که شخصی آن را مییابد، سپس دوباره پنهانش میکند و از شادمانی میرود و آنچه دارد، میفروشد و آن زمین را میخرد. ۴۵«همچنین پادشاهی آسمان مانند تاجری است که جویای مرواریدهای گرانبهاست. ۴۶پس چون مروارید بسیار باارزشی مییابد، میرود و آنچه دارد، میفروشد و آن مروارید را میخرد.
مَثَل تور ماهیگیری
۴۷«و باز پادشاهی آسمان مانند توری است که به دریا افکنده میشود و همه گونه ماهی داخل آن میگردند. ۴۸هنگامی که تور پر میشود، ماهیگیران آن را به ساحل میکشند.سپس مینشینندوماهیهای خوب را درسبدجمع میکنند، امّا ماهیهای بدرا دورمیاندازند.۴۹درپایان این عصرنیزچنین خواهدبود.فرشتگان خواهند آمد و بدکاران را از میان درستکاران بیرون خواهند کشید ۵۰و آنها را در کورۀ آتش خواهند افکند، جایی که گریه و دندان به دندان ساییدن خواهد بود.» ۵۱سپس پرسید: «آیا همۀ این مطالب را درک کردید؟» پاسخ دادند: «بله!» ۵۲عیسی فرمود: «پس، هر عالم دین که دربارۀ پادشاهی آسمان تعلیم گرفته باشد، همچون صاحبخانهای است که از خزانۀ خود چیزهای نو و کهنه بیرون میآورد.»
بیایمانی مردم ناصره
۵۳چون عیسی این مَثَلها را بهپایان رسانید، آن مکان را ترک گفت ۵۴و به شهر خود رفت و در کنیسه به تعلیم مردم پرداخت. مردم در شگفت شده، میپرسیدند: «این مرد چنین حکمت و قدرتِ انجام معجزات را از کجا کسب کرده است؟ ۵۵مگر او پسر آن نجّار نیست؟ مگر نام مادرش مریم نیست؟ و برادرانش یعقوب و یوسف و شَمعون و یهودا نیستند؟ ۵۶مگر همۀ خواهرانش در میان ما زندگی نمیکنند؟ پس این چیزها از کجا به این مرد رسیده است؟» ۵۷پس بهنظرشان ناپسندآمد. امّا عیسی به آنان گفت:«نبی بیحرمت نباشد جز در دیار خود و خانۀ خویش!»۵۸و در آنجا بهعلت بیایمانی ایشان، معجزات زیادی نکرد.
متی ۱۴
قتل یحیای تعمیددهنده
۱در آن زمان آوازۀ عیسی به گوش هیرودیسِ حاکم رسید، ۲و او به ملازمان خود گفت: «این یحیای تعمیددهنده است که از مردگان برخاسته و از همینروست که این قدرتها از او بهظهور میرسد.» ۳و امّا هیرودیس بهخاطر هیرودیا که پیشتر زنِ برادرش فیلیپُس بود، یحیی را گرفته و او را بسته و به زندان انداخته بود. ۴زیرا یحیی به او میگفت: «حلال نیست تو با این زن باشی.» ۵هیرودیس میخواست یحیی را بکشد، امّا از مردم بیم داشت، زیرا یحیی را به پیامبری قبول داشتند. ۶در روز جشن میلاد هیرودیس، دختر هیرودیا در مجلس رقصید و چنان دل هیرودیس را شاد ساخت ۷که سوگند خورد هرچه بخواهد به او بدهد. ۸دختر نیز به تحریک مادرش گفت: «سر یحیای تعمیددهنده را همینجا در طَبَقی به من بده.» ۹پادشاه اندوهگین شد، امّا بهپاس سوگند خود و به احترام میهمانانش دستور داد تا تقاضای او برآورده شود. ۱۰پس بهدستور او سر یحیی را در زندان از تن جدا کردند ۱۱و آن را در طَبَقی آوردند و به دختر دادند و او نیز آن را نزد مادرش برد. ۱۲شاگردان یحیی آمدند و بدن او را برده، به خاک سپردند و سپس رفتند و به عیسی خبر دادند.
خوراک دادن به پنج هزار تن
۱۳چون عیسی این را شنید، در خلوت با قایق رهسپار مکانی دورافتاده شد. امّا مردم باخبر شده، از شهرهای خود پای پیاده در پی او رفتند. ۱۴چون عیسی از قایق پیاده شد، جمعیتی بیشمار دید و دلش بر حال آنان به رحم آمده، بیمارانشان را شفا بخشید. ۱۵نزدیک غروب، شاگردان نزدش آمدند و گفتند: «اینجا مکانی است دور افتاده، و دیروقت نیز هست. مردم را روانه کن تا به روستاهای اطراف بروند و برای خود خوراک بخرند.» ۱۶عیسی به آنان گفت: «نیازی نیست مردم بروند. شما خود به ایشان خوراک دهید.» ۱۷شاگردان گفتند: «در اینجا چیزی جز پنج نان و دو ماهی نداریم.» ۱۸عیسی گفت: «آنها را نزد من بیاورید.» ۱۹سپس به مردم فرمود تا بر سبزه بنشینند. آنگاه پنج نان و دو ماهی را برگرفت و به آسمان نگریست و شکر بهجای آورد. سپس نانها را پاره کرد و به شاگردان داد و آنان نیز به مردم دادند.۲۰همه خوردند و سیر شدند و از خردههای باقیمانده، دوازده سبدِ پر گرد آوردند. ۲۱شمار خورندگان، بهجز زنان و کودکان، پنج هزار مرد بود.
راه رفتن بر روی آب
۲۲عیسی بیدرنگ شاگردان را برآن داشت تا درآن حال که او مردم را مرخص میکرد، سوار قایق شوند و پیش از او به آن سوی دریا بروند.۲۳پس از مرخص کردنِ مردم، خود به کوه رفت تا به تنهایی دعا کند. شب فرارسید و او آنجا تنها بود.۲۴در این هنگام، قایق از ساحل بسیار دور شده و دستخوش تلاطم امواج بود، زیرا بادِ مخالف بر آن میوزید. ۲۵در پاس چهارم از شب، عیسی گامزنان بر روی آب بهسوی آنان رفت.۲۶چون شاگردان او را در حال راه رفتن روی آب دیدند،وحشت کرده گفتند:«شبح است»، و ازترس فریاد زدند.۲۷امّا عیسی بیدرنگ به آنهاگفت:«دل قوی دارید.من هستم،مترسید!»۲۸پِطرُس پاسخ داد:«سرور من، اگر تویی، مرا بگو تا روی آب نزد تو بیایم.» ۲۹فرمود:«بیا!» آنگاه پِطرُس از قایق بیرون آمد و روی آب بهسوی عیسی به راه افتاد.۳۰امّا چون توفان را دید، ترسید و در حالی که در آب فرو میرفت، فریاد برآورد:«سرور من، نجاتم ده!»۳۱عیسی بیدرنگ دست خود را دراز کرد و او را گرفت وگفت:«ای کمایمان، چرا شک کردی؟»۳۲چون به قایق برآمدند، باد فرو نشست.۳۳سپس کسانی که در قایق بودند در برابرعیسی روی بر زمین نهاده، گفتند:«براستی که تو پسر خدایی!»
شفای بیماران در جِنیسارِت
۳۴پس چون به کرانۀ دیگر رسیدند، در سرزمین جِنیسارِت فرود آمدند. ۳۵مردمان آنجا عیسی را شناختند و کسانی را بهتمامی آن نواحی فرستاده، بیماران را نزد او آوردند. ۳۶آنها از او تمنا میکردند اجازه دهد تا فقط گوشۀ ردایش را لمس کنند، و هر که لمس میکرد، شفا مییافت.
متی ۱۵
لزوم پاکی درون
۱سپس گروهی از فَریسیان و علمای دین از اورشلیم نزد عیسی آمدند و گفتند: ۲«چرا شاگردان تو سنّت مشایخ را زیر پا میگذارند؟ آنها دستهای خود را پیش از خوردن نمیشویند!» ۳او در پاسخ گفت: «چرا شما خود برای حفظ سنّت خویش، حکم خدا را زیر پا میگذارید؟ ۴زیرا خدا فرموده است: ”پدر و مادر خود را گرامیدار“ و نیز ”هرکه پدر یا مادر خود را ناسزا گوید، باید کشته شود.“ ۵امّا شما میگویید اگر کسی به پدر یا مادرش بگوید: ”هر کمکی که ممکن بود از من دریافت کنید، وقف خداست،“ ۶در این صورت، دیگر بر او واجب نیست اینگونه پدر خود را گرامی دارد. اینچنین شما برای حفظ سنّت خویش کلام خدا را باطل میشمارید. ۷ای ریاکاران! اِشَعْیا دربارۀ شما چه خوب پیشگویی کرد، آنگاه که گفت: ۸«”این قوم با لبهای خود مرا حرمت میدارند، امّا دلشان از من دور است. ۹آنان بیهوده مرا عبادت میکنند، و تعلیمشان چیزی جز فرایض بشری نیست.“» ۱۰سپس آن جماعت را نزد خود فراخواند و گفت: «گوش فرادهید و بفهمید. ۱۱نه آنچه به دهان آدمی داخل میشود او را نجس میسازد، بلکه آنچه از دهان او بیرون میآید، آن است که آدمی را نجس میسازد.» ۱۲آنگاه شاگردان نزدش آمدند و گفتند: «آیا میدانی که فَریسیان با شنیدن سخنانت از تو بیزاری جستهاند؟» ۱۳عیسی پاسخ داد: «هر نهالی که پدر آسمانی من نکاشته باشد، ریشهکن خواهد شد. ۱۴آنها را به حال خود واگذارید. آنها راهنمایانی کورند. هرگاه کوری عصاکش کورِ دیگر شود، هر دو در چاه خواهند افتاد.» ۱۵پِطرُس گفت: «این مَثَل را برای ما شرح بده.» ۱۶عیسی پاسخ داد: «آیا شما نیز هنوز درک نمیکنید؟ ۱۷آیا نمیدانید که هرچه به دهان داخل میشود، به شکم میرود و بعد دفع میشود؟ ۱۸امّا آنچه از دهان بیرون میآید، از دل سرچشمه میگیرد، و این است آنچه آدمی را نجس میسازد. ۱۹زیرا از دل است که افکار پلید، قتل، زنا، بیعفتی، دزدی، شهادتِ دروغ و تهمت سرچشمه میگیرد. ۲۰اینهاست که شخص را نجس میسازد، نه غذا خوردن با دستهای ناشسته!»
ایمان زن غیریهودی
۲۱عیسی آنجا را ترک گفت و در منطقۀ صور و صیدون کناره جست. ۲۲روزی زنی کنعانی از اهالی آنجا، نزدش آمد و فریادکنان گفت: «سرور من، ای پسر داوود، بر من رحم کن! دخترم دیوزده شده و سخت رنج میکشد.» ۲۳امّا عیسی هیچ پاسخ نداد، تا اینکه شاگردان پیش آمدند و از او خواهش کرده، گفتند: «او را مرخص فرما، زیرا فریادزنان از پی ما میآید.» ۲۴در پاسخ گفت: «من تنها برای گوسفندان گمگشتۀ بنی اسرائیل فرستاده شدهام.» ۲۵امّا آن زن آمد و در مقابل او زانو زد و گفت: «سرور من، مرا یاری کن!» ۲۶او در جواب گفت: «نان فرزندان را گرفتن و پیش سگان انداختن روا نیست.» ۲۷ولی زن گفت: «بله، سرورم، امّا سگان نیز از خردههایی که از سفرۀ صاحبشان میافتد، میخورند!» ۲۸آنگاه عیسی گفت: «ای زن، ایمان تو عظیم است! خواهش تو برآورده شود!» در هماندم دختر او شفا یافت.
خوراک دادن به چهارهزار تن
۲۹عیسی از آنجا عزیمت کرد و کنارۀ دریاچۀ جلیل را پیموده، به کوهسار رسید و در آنجا بنشست. ۳۰جمعیت انبوهی نزد او آمدند و با خود لنگان و کوران و مفلوجان و گنگان و بیماران دیگر را آورده، پیش پای عیسی گذاشتند و او ایشان را شفا بخشید. ۳۱مردم چون دیدند که گنگان سخن میگویند، مفلوجان تندرست میشوند، لنگان راه میروند و کوران بینا میگردند، در شگفت شده، خدای اسرائیل را ستایش کردند. ۳۲عیسی شاگردان خود را فراخواند و گفت: «دلم بر حال این مردم میسوزد، زیرا اکنون سه روز است که با منند و چیزی برای خوردن ندارند. نمیخواهم ایشان را گرسنه روانه کنم، بسا که در راه از پا درافتند.» ۳۳شاگردانش گفتند: «در این بیابان از کجا میتوانیم نان کافی برای سیر کردن چنین جمعیتی فراهم آوریم؟» ۳۴پرسید: «چند نان دارید؟» گفتند: «هفت نان و چند ماهی کوچک.» ۳۵عیسی به مردم فرمود تا بر زمین بنشینند. ۳۶آنگاه هفت نان و چند ماهی را گرفت و پس از شکرگزاری، آنها را پاره کرده، به شاگردان خود داد و ایشان نیز به آن جماعت دادند. ۳۷همه خوردند و سیر شدند و شاگردان هفت زنبیل پر از خردههای باقیمانده گرد آوردند. ۳۸شمار کسانی که خوراک خوردند، غیر از زنان و کودکان، چهار هزار تن بود. ۳۹پس از آنکه عیسی مردم را مرخص کرد، سوار قایق شد و به ناحیۀ مَجْدَل رفت.
متی ۱۶
درخواست آیتی آسمانی
۱آنگاه فَریسیان و صَدّوقیان نزد عیسی آمدند تا او را بیازمایند. بدین منظور از او خواستند تا آیتی آسمانی به آنان بنمایاند. ۲در پاسخ فرمود: «هنگام غروب، میگویید ”هوا خوب خواهد بود، زیرا آسمان سرخفام است،“ ۳و بامدادان میگویید ”امروز هوا بد خواهد شد، زیرا آسمان سرخ و گرفته است.“ شما نیک میدانید چگونه سیمای آسمان را تعبیر کنید، امّا از تعبیر نشانههای زمانها ناتوانید! ۴نسل شرارتپیشه و زناکار آیتی میخواهند، امّا آیتی به آنها داده نخواهد شد جز آیت یونس نبی.» پس آنها را ترک گفت و به راه خود رفت.
خمیرمایۀ فَریسیان و صَدّوقیان
۵چون به آن سوی دریا رفتند، شاگردان فراموش کردند با خود نان بردارند. ۶عیسی به ایشان گفت: «آگاه باشید و از خمیرمایۀ فَریسیان و صَدّوقیان دوری کنید.» ۷پس ایشان در میان خود گفتگو کرده، میگفتند: «از آنرو چنین گفت که با خود نان نیاوردهایم.» ۸عیسی دریافت و به ایشان گفت: «ای سستایمانان، چرا دربارۀ اینکه نان ندارید با هم بحث میکنید؟ ۹آیا هنوز درک نمیکنید؟ آیا به یاد ندارید آن پنج نان و پنج هزار تن و چندین سبد خردهنان را که جمع کردید؟ ۱۰یا آن هفت نان و چهار هزار تن و چندین زنبیل را که جمع کردید؟ ۱۱پس چرا درک نمیکنید که با شما دربارۀ نان سخن نگفتم؟ بلکه گفتم که از خمیرمایۀ فَریسیان و صَدّوقیان دوری کنید.» ۱۲آنگاه درک کردند که بدیشان دربارۀ تعلیم فَریسیان و صَدّوقیان هشدار داده است، نه دربارۀ خمیرمایۀ نان.
اعتراف پِطرُس دربارۀ عیسی
۱۳چون عیسی به نواحی قیصریۀ فیلیپُس رسید، از شاگردان خود پرسید: «به گفتۀ مردم، پسر انسان کیست؟» ۱۴آنان پاسخ دادند: «برخی میگویند یحیای تعمیددهنده است. بعضی دیگر میگویند الیاس، و عدهای نیز میگویند اِرِمیا یا یکی از پیامبران است.» ۱۵عیسی پرسید: «شما چه میگویید؟ بهنظر شما من که هستم؟» ۱۶شَمعون پِطرُس پاسخ داد: «تویی مسیح، پسر خدای زنده!» ۱۷عیسی گفت: «خوشابهحال تو، ای شَمعون، پسر یونا! زیرا این حقیقت را جسم و خون بر تو آشکار نکرد بلکه پدر من که در آسمان است، چنین کرد. ۱۸من نیز میگویم که تویی پِطرُس، و بر این صخره، کلیسای خود را بنا میکنم و قدرت مرگ بر آن استیلا نخواهد یافت. ۱۹کلیدهای پادشاهی آسمان را به تو میدهم. آنچه بر زمین ببندی، در آسمان بسته خواهد شد و آنچه بر زمین بگشایی، در آسمان گشوده خواهد شد.» ۲۰آنگاه عیسی شاگردان خود را منع کرد که به هیچکس نگویند که او مسیح است.
پیشگویی عیسی دربارۀ مرگ و رستاخیز خود
۲۱از آن پس عیسی به آگاه ساختن شاگردان خود از این حقیقت آغاز کرد که لازم است به اورشلیم برود و در آنجا از مشایخ و سران کاهنان و علمای دین آزار بسیار ببیند و کشته شود و در روز سوّم برخیزد. ۲۲پِطرُس او را به کناری برد و سرزنشکنان گفت: «دور از تو، سرورم! مباد که چنین چیزی هرگز بر تو واقع شود.» ۲۳عیسی روی برگردانیده، به او گفت: «دور شو از من، ای شیطان! تو مانع راه منی، زیرا افکار تو انسانی است نه الهی.» ۲۴سپس رو به شاگردان کرد و فرمود: «اگر کسی بخواهد مرا پیروی کند، باید خود را انکار کرده، صلیب خویش را برگیرد و از پی من بیاید. ۲۵زیرا هرکه بخواهد جان خود را نجات دهد، آن را از دست خواهد داد؛ امّا هرکه بهخاطر من جان خود را از دست بدهد، آن را بازخواهد یافت. ۲۶انسان را چه سود که تمامی دنیا را بِبَرد، امّا جان خود را ببازد؟ انسان برای بازیافتن جان خود چه میتواند بدهد؟ ۲۷«زیرا پسر انسان در جلال پدر خود به همراه فرشتگانش خواهد آمد و به هرکس برای اعمالش پاداش خواهد داد. ۲۸آمین، به شما میگویم، برخی اینجا ایستادهاند که تا پسر انسان را نبینند که در پادشاهیِ خود میآید، طعم مرگ را نخواهند چشید.»
متی ۱۷
دگرگونی سیمای عیسی
۱شش روز بعد، عیسی، پِطرُس و یعقوب و برادرش یوحنا را برگرفت و آنان را با خود بر فراز کوهی بلند، به خلوت برد. ۲در آنجا، در حضور ایشان، سیمای او دگرگون شد: چهرهاش چون خورشید میدرخشید و جامهاش همچون نور، سفید شده بود. ۳در این هنگام، موسی و الیاس در برابر چشمان ایشان ظاهر شدند و با عیسی به گفتگو پرداختند. ۴پِطرُس به عیسی گفت: «ای سرورم، بودن ما در اینجا نیکوست. اگر بخواهی، سه سرپناه میسازم، یکی برای تو، یکی برای موسی و یکی هم برای الیاس.» ۵هنوز این سخن بر زبان پِطرُس بود که ناگاه ابری درخشان ایشان را دربر گرفت و ندایی از ابر دررسید که: «این است پسر محبوبم که از او خشنودم؛ به او گوش فرادهید!» ۶با شنیدن این ندا، شاگردان سخت ترسیدند و بهروی، بر خاک افتادند. ۷امّا عیسی نزدیک شد و دست بر آنان گذاشت و گفت: «برخیزید و مترسید!» ۸آنان چشمان خود را گشودند و جز عیسی کسی را ندیدند. ۹هنگامی که از کوه فرود میآمدند، عیسی به آنان فرمود: «آنچه دیدید برای کسی بازگو نکنید، تا زمانی که پسر انسان از مردگان برخیزد.» ۱۰شاگردان از او پرسیدند: «چرا علمای دین میگویند که نخست باید الیاس بیاید؟» ۱۱عیسی پاسخ داد: «البته که الیاس میآید و همهچیز را اصلاح میکند. ۱۲امّا به شما میگویم که الیاس آمده است، ولی او را نشناختند و هرآنچه خواستند با وی کردند. به همینسان پسر انسان نیز بهدست آنان آزار خواهد دید.» ۱۳آنگاه شاگردان دریافتند که دربارۀ یحیای تعمیددهنده با آنها سخن میگوید.
شفای پسر دیوزده
۱۴چون نزد جماعت بازگشتند، مردی به عیسی نزدیک شد و در برابر او زانو زد و گفت: ۱۵«سرورم، بر پسر من رحم کن. او صرع دارد و بسیار رنج میکشد. اغلب در آتش یا در آب میافتد. ۱۶او را نزد شاگردانت آوردم، ولی نتوانستند شفایش دهند.» ۱۷عیسی در پاسخ گفت: «ای نسل بیایمان و منحرف، تا به کِی با شما باشم و تحملتان کنم؟ او را نزد من آورید.» ۱۸عیسی بر دیو نهیب زد و دیو از پسر بیرون شد و او در هماندم شفا یافت. ۱۹آنگاه شاگردان نزد عیسی آمدند و در خلوت از او پرسیدند: «چرا ما نتوانستیم آن دیو را بیرون کنیم؟» ۲۰پاسخ داد: «از آنرو که ایمانتان کم است. آمین، به شما میگویم که اگر ایمانی به کوچکی دانۀ خردل داشته باشید، میتوانید به این کوه بگویید ”از اینجا به آنجا منتقل شو“ و منتقل خواهد شد و هیچ امری برای شما ناممکن نخواهد بود. ۲۱[امّا این جنس جز به روزه و دعا بیرون نمیرود.]»
دوّمین پیشگویی عیسی دربارۀ مرگ و رستاخیز خود
۲۲هنگامی که در جلیل گرد هم آمدند، عیسی به ایشان گفت: «پسر انسان بهدست مردم تسلیم خواهد شد. ۲۳آنها او را خواهند کُشت و او در روز سوّم برخواهد خاست.» شاگردان بسیار اندوهگین شدند.
سکه در دهان ماهی
۲۴پس از آن که عیسی و شاگردانش به کَفَرناحوم رسیدند، مأموران اخذ مالیاتِ دو دِرْهَم، نزد پِطرُس آمدند و گفتند: «آیا استاد شما مالیات معبد را نمیپردازد؟» ۲۵او پاسخ داد: «البته که میپردازد!» چون پِطرُس به خانه درآمد، پیش از آنکه او چیزی بگوید، عیسی به او گفت: «ای شَمعون، پادشاهان جهان از چه کسانی باج و خراج میگیرند؟ از فرزندان خود یا از بیگانگان؟ چه میگویی؟» ۲۶پِطرُس جواب داد: «از بیگانگان.» عیسی به او گفت: «پس فرزندان معافند! ۲۷امّا برای اینکه ایشان را نرنجانیم، به کنارۀ دریا برو و قلّابی بینداز. نخستین ماهی را که گرفتی، دهانش را بگشا. سکهای چهار دِرْهَمی خواهی یافت. با آن سهم من و خودت را به ایشان بپرداز.»
متی ۱۸
بزرگی در پادشاهی آسمان
۱در آن هنگام، شاگردان نزد عیسی آمدند و پرسیدند: «چه کسی در پادشاهی آسمان بزرگتر است؟» ۲عیسی کودکی را فراخواند و او را در میان ایشان قرار داد ۳و گفت: «آمین، به شما میگویم، تا دگرگون نشوید و همچون کودکان نگردید، هرگز به پادشاهی آسمان راه نخواهید یافت. ۴پس، هرکه خود را همچون این کودک فروتن سازد، در پادشاهی آسمان بزرگتر خواهد بود. ۵و هرکه چنین کودکی را به نام من بپذیرد، مرا پذیرفته است. ۶«امّا هرکه سبب شود یکی از این کوچکان که به من ایمان دارند لغزش خورَد، او را بهتر آن میبود که سنگ آسیابی بزرگ به گردنش بسته، در اعماق دریا غرق شود! ۷وای بر این جهان بهسبب لغزشها! زیرا هرچند لغزشها اجتنابناپذیرند، امّا وای بر آن که آنها را سبب گردد! ۸«پس اگر دستت یا پایت تو را میلغزاند، آن را قطع کن و دور انداز، زیرا تو را بهتر آن است که لنگ یا شَل به حیات راه یابی تا آنکه با دو دست یا دو پا در آتش ابدی افکنده شوی. ۹و اگر چشمت تو را میلغزاند، آن را بهدرآر و دور انداز، زیرا تو را بهتر آن است که با یک چشم به حیات راه یابی تا آنکه با دو چشم در آتش دوزخ افکنده شوی.
مَثَل گوسفندِ گمشده
۱۰«آگاه باشید که هیچیک از این کوچکان را تحقیر نکنید، زیرا به شما میگویم که فرشتگان ایشان در آسمان همیشه روی پدر مرا که در آسمان است، میبینند. ۱۱[ زیرا پسر انسان آمده است تا گمشده را نجات بخشد.] ۱۲چه گمان میبرید؟ اگر مردی صد گوسفند داشته باشد و یکی از آنها گم شود، آیا آن نود و نه گوسفند را در کوهسار نمیگذارد و به جستجوی آن گمشده نمیرود؟ ۱۳آمین، به شما میگویم که اگر آن را بیابد، برای آن یک گوسفند بیشتر شاد میشود تا برای نود و نه گوسفندی که گم نشدهاند. ۱۴به همینسان، خواست پدر شما که در آسمان است این نیست که حتی یکی از این کوچکان از دست برود.
طرز رفتار با برادر خطاکار
۱۵«اگر برادرت به تو گناه ورزد، نزدش برو و در خلوت خطایش را به او گوشزد کن. اگر سخنت را پذیرفت، برادرت را بازیافتهای؛ ۱۶امّا اگر نپذیرفت، یک یا دو نفر دیگر را با خود ببر تا ”هر سخنی با گواهی دو یا سه شاهد ثابت شود.“ ۱۷اگر نخواست به آنان نیز گوش دهد، به کلیسا بگو؛ و اگر کلیسا را نیز نپذیرفت، آنگاه او را اجنبی یا خراجگیر تلقی کن. ۱۸آمین، به شما میگویم که هرآنچه بر زمین ببندید، در آسمان بسته خواهد شد؛ و هرآنچه بر زمین بگشایید، در آسمان گشوده خواهد شد. ۱۹باز به شما میگویم که هرگاه دو نفر از شما بر روی زمین دربارۀ هر مسئلهای که در خصوص آن سؤال میکنند با هم موافق باشند، همانا ازجانب پدرمن که درآسمان است برای ایشان به انجام خواهد رسید.۲۰زیرا جایی که دویاسه نفر به نام من جمع شوند، من آنجا درمیان ایشان حاضرم.»
مَثَل خادم بیرحم
۲۱سپس پِطرُس نزد عیسی آمد و پرسید: «سرور من، تا چند بار اگر برادرم به من گناه ورزد، باید او را ببخشم؟ آیا تا هفت بار؟» ۲۲عیسی پاسخ داد: «به تو میگویم نه هفت بار، بلکه هفتادْ هفت بار. ۲۳«از اینرو، میتوان پادشاهی آسمان را به شاهی تشبیه کرد که تصمیم گرفت با خادمان خود تسویه حساب کند. ۲۴پس چون شروع به حسابرسی کرد، شخصی را نزد او آوردند که ده هزار قنطار به او بدهکار بود. ۲۵چون او نمیتوانست قرض خود را بپردازد، اربابش دستور داد او را با زن و فرزندان و تمامی داراییاش بفروشند و طلب را وصول کنند. ۲۶خادم پیش پای ارباب بهزانو درافتاد و التماسکنان گفت: ”مرا مهلت ده تا همۀ قرض خود را ادا کنم.“ ۲۷پس دل ارباب به حال او سوخت و قرض او را بخشید و آزادش کرد. ۲۸امّا هنگامی که خادم بیرون میرفت، یکی از همکاران خود را دید که صد دینار به او بدهکار بود. پس او را گرفت و گلویش را فشرد و گفت: ”قرضت را ادا کن!“ ۲۹همکارش پیش پای او بهزانو درافتاد و التماسکنان گفت: ”مرا مهلت ده تا همۀ قرض خود را بپردازم.“ ۳۰امّا او نپذیرفت، بلکه رفت و او را به زندان انداخت تا قرض خود را بپردازد. ۳۱هنگامی که سایر خادمان این واقعه را دیدند، بسیار آزرده شدند و نزد ارباب خود رفتند و تمام ماجرا را بازگفتند. ۳۲پس ارباب، آن خادم را نزد خود فراخواند و گفت: ”ای خادم شرور، مگر من محض خواهش تو تمام قرضت را نبخشیدم؟ ۳۳آیا نمیبایست تو نیز بر همکار خود رحم میکردی، همانگونه که من بر تو رحم کردم؟“ ۳۴پس ارباب خشمگین شده، او را به زندان افکند تا شکنجه شود و همۀ قرض خود را ادا کند. ۳۵به همینگونه پدر آسمانی من نیز با هر یک از شما رفتار خواهد کرد، اگر شما نیز برادر خود را از دل نبخشید.»
متی ۱۹
تعلیم دربارۀ ازدواج و طلاق
۱هنگامی که عیسی این سخنان را به پایان رسانید، جلیل را ترک گفت و از آن سوی رود اردن به سرزمین یهودیه آمد. ۲جمعیت انبوهی در پی او روانه شدند و او ایشان را در آنجا شفا بخشید. ۳شماری از فَریسیان نیز نزد او آمدند تا او را بیازمایند. آنان پرسیدند: «آیا جایز است که مرد زن خود را به هر علتی طلاق دهد؟» ۴عیسی در پاسخ گفت: «مگر نخواندهاید که آفرینندۀ جهان در آغاز ”ایشان را مرد و زن آفرید“، ۵و گفت ”از این سبب مرد پدر و مادر خود را ترک گفته، به زن خویش خواهد پیوست و آن دو یک تن خواهند شد“؟ ۶بنابراین، از آن پس دیگر دو نیستند بلکه یک تن میباشند. پس آنچه را خدا پیوست، انسان جدا نسازد.» ۷گفتند: «پس چرا موسی امر فرمود که مرد به زن خویش طلاقنامه بدهد و او را رها کند؟» ۸گفت: «موسی بهسبب سنگدلی شما اجازه داد که زن خود را طلاق دهید، امّا در آغاز چنین نبود. ۹به شما میگویم هرکه زن خود را بهعلتی غیر از خیانت در زناشویی طلاق دهد و زنی دیگر اختیار کند، زنا کرده است.» ۱۰شاگردان به او گفتند: «اگر چنین است وضع مرد در قبال زن خود، پس ازدواج نکردن بهتر است!» ۱۱عیسی گفت: «همه نمیتوانند این کلام را بپذیرند، فقط کسانی میتوانند که به ایشان عطا شده باشد. ۱۲زیرا بعضی خواجهاند، از آنرو که از شکم مادر چنین متولد شدهاند، بعضی دیگر بهدست مردم مقطوعالنسل شدهاند، و برخی نیز بهخاطر پادشاهی آسمان از ازدواج چشم میپوشند. هرکه میتواند این را بپذیرد، بگذار چنین کند.»
عیسی و کودکان
۱۳آنگاه مردم کودکان را نزد عیسی آوردند تا بر آنان دست بگذارد و دعا کند. امّا شاگردان مردم را برای این کار سرزنش کردند. ۱۴عیسی گفت: «بگذارید کودکان نزد من آیند و ایشان را بازمدارید، زیرا پادشاهی آسمان از آن چنینکسان است.» ۱۵پس بر آنان دست نهاد و از آنجا رفت.
جوان ثروتمند
۱۶روزی مردی نزد عیسی آمد و پرسید: «استاد، چه کار نیکویی انجام دهم تا حیات جاویدان داشته باشم؟» ۱۷پاسخ داد: «چرا دربارۀ کار نیکو از من سؤال میکنی؟ تنها یکی هست که نیکوست. اگر میخواهی به حیات راه یابی، احکام را بهجای آور.» ۱۸آن مرد پرسید: «کدام احکام را؟» عیسی گفت: « ”قتل مکن، زنا مکن، دزدی مکن، شهادت دروغ مده، ۱۹پدر و مادر خود را گرامیدار،“ و ”همسایهات را همچون خویشتن دوست بدار.“» ۲۰آن جوان گفت: «همۀ این احکام را بهجای آوردهام؛ دیگر چه کم دارم؟» ۲۱عیسی پاسخ داد: «اگر میخواهی کامل شوی، برو و آنچه داری بفروش و بهایش را به تنگدستان بده که در آسمان گنج خواهی داشت. آنگاه بیا و از من پیروی کن.» ۲۲جوان چون این را شنید، اندوهگین شد و از آنجا رفت، زیرا ثروت بسیار داشت. ۲۳آنگاه عیسی به شاگردان خود گفت: «آمین، به شما میگویم که راه یافتن ثروتمندان به پادشاهی آسمان بس دشوار است. ۲۴باز تأکید میکنم که گذشتن شتر از سوراخ سوزن آسانتر است از راهیابی شخص ثروتمند به پادشاهی خدا.» ۲۵شاگردان با شنیدن این مطلب بسیار شگفتزده شدند و پرسیدند: «پس چه کسی میتواند نجات یابد؟» ۲۶عیسی بدیشان چشم دوخت و گفت: «این برای انسان ناممکن است، امّا برای خدا همهچیز ممکن است.» ۲۷پِطرُس گفت: «اینک ما همهچیز را ترک گفتهایم و از تو پیروی میکنیم. چه چیزی نصیب ما خواهد شد؟» ۲۸عیسی به ایشان گفت: «آمین، به شما میگویم که در جهان نوین، هنگامی که پسر انسان بر تخت شکوهمند خود بنشیند، شما نیز که از من پیروی کردهاید، بر دوازده تخت خواهید نشست و بر دوازده قبیلۀ اسرائیل داوری خواهید کرد. ۲۹و هرکه بهخاطر نام من خانه یا برادر یا خواهر یا پدر یا مادر یا فرزند یا املاک خود را ترک کرده باشد، صد برابر خواهد یافت و حیات جاویدان را بهدست خواهد آورد. ۳۰امّا بسیاری که اوّلین هستند آخرین خواهند شد، و آخرینها اوّلین!
متی ۲۰
حکایت کارگران تاکستان
۱«زیرا پادشاهی آسمان صاحب باغی را میماند که صبح زود از خانه بیرون رفت تا برای تاکستان خود کارگرانی به مزد بگیرد. ۲او با آنان توافق کرد که روزی یک دینار بابت کار در تاکستان به هر یک از آنان بپردازد. سپس ایشان را به تاکستان خود فرستاد. ۳نزدیک ساعت سوّم از روز دوباره بیرون رفت و عدهای را در میدان شهر بیکار ایستاده دید. ۴به آنان نیز گفت: ”شما هم به تاکستان من بروید و آنچه حق شماست به شما میدهم.“ ۵پس آنها نیز رفتند. باز نزدیک ساعت ششم و نهم بیرون رفت و چنین کرد. ۶در حدود ساعت یازدهم نیز بیرون رفت و باز چند نفر دیگر را بیکار ایستاده دید. از آنان پرسید: ”چرا تمام روز در اینجا بیکار ایستادهاید؟“ ۷پاسخ دادند: ”چون هیچکس ما را به مزد نگرفت.“ به آنان گفت: ”شما نیز به تاکستان من بروید و کار کنید.“ ۸هنگام غروب، صاحب تاکستان به مباشر خود گفت: ”کارگران را فراخوان و از آخرین شروع کرده تا به اوّلین، مزدشان را بده.“ ۹کارگرانی که در حدود ساعت یازدهم به سرِ کار آمده بودند، هر کدام یک دینار گرفتند. ۱۰چون نوبت به کسانی رسید که پیش از همه آمده بودند، گمان کردند که بیش از دیگران خواهند گرفت. امّا به هر یک از آنان نیز یک دینار پرداخت شد. ۱۱چون مزد خود را گرفتند، لب به شکایت گشوده، به صاحب تاکستان گفتند: ۱۲”اینان که آخر آمدند فقط یک ساعت کار کردند و تو آنان را با ما که تمام روز زیر آفتاب سوزان زحمت کشیدیم، برابر ساختی!“ ۱۳او رو به یکی از آنان کرد و گفت: ”ای دوست، من به تو ظلمی نکردهام. مگر قرار ما یک دینار نبود؟ ۱۴پس حق خود را بگیر و برو! من میخواهم به این آخری مانند تو مزد دهم. ۱۵آیا حق ندارم با پول خود آنچه میخواهم بکنم؟ آیا تحمل دیدن سخاوت مرا نداری؟“ ۱۶پس، آخرینها اوّلین خواهند شد و اوّلین ها آخرین!»
سوّمین پیشگویی عیسی دربارۀ مرگ و رستاخیز خود
۱۷هنگامی که عیسی بهسوی اورشلیم میرفت، در راه دوازده شاگرد خود را به کناری برد و به ایشان گفت: ۱۸«اینک به اورشلیم میرویم. در آنجا پسر انسان را به سران کاهنان و علمای دین تسلیم خواهند کرد. آنها او را به مرگ محکوم خواهند کرد ۱۹و به غیریهودیان خواهند سپرد تا استهزا شود و تازیانه خورَد و بر صلیب شود. امّا در روز سوّم برخواهد خاست.»
درخواست مادر یعقوب و یوحنا
۲۰آنگاه مادرِ پسران زِبِدی با دو پسرش نزد عیسی آمد و در برابر او زانو زد و از وی درخواست کرد که آرزویش را برآورده سازد. ۲۱عیسی پرسید: «آرزوی تو چیست؟» گفت: «عطا فرما که این دو پسر من در پادشاهی تو، یکی بر جانب راست و دیگری بر جانب چپ تو بنشینند.» ۲۲عیسی در پاسخ گفت: «شما نمیدانید چه میخواهید! آیا میتوانید از جامی که من بزودی مینوشم، بنوشید؟» پاسخ دادند: «آری، میتوانیم.» ۲۳عیسی گفت: «شکی نیست که از جام من خواهید نوشید، امّا بدانید که نشستن بر جانب راست و چپ من در اختیار من نیست تا آن را به کسی ببخشم. این جایگاه از آن کسانی است که پدرم برایشان فراهم کرده است.» ۲۴چون ده شاگردِ دیگر از این امر آگاه شدند، بر آن دو برادر خشم گرفتند. ۲۵عیسی ایشان را فراخواند و گفت: «شما میدانید که حاکمان دیگر قومها بر ایشان سروری میکنند و بزرگانشان بر ایشان فرمان میرانند. ۲۶امّا در میان شما چنین نباشد. هرکه میخواهد در میان شما بزرگ باشد، باید خادم شما شود. ۲۷و هرکه میخواهد در میان شما اوّل باشد، باید غلام شما گردد. ۲۸چنانکه پسر انسان نیز نیامد تا خدمتش کنند، بلکه آمد تا خدمت کند و جانش را چون بهای رهایی به عوض بسیاری بدهد.»
شفای دو فقیر نابینا
۲۹هنگامی که عیسی و شاگردانش اَریحا را ترک میکردند، عدۀ زیادی در پی او روانه شدند. ۳۰در کنار راه، دو مرد کور نشسته بودند. چون شنیدند عیسی از آنجا میگذرد، فریاد برآوردند: «سرورِ ما، ای پسر داوود، بر ما رحم کن!» ۳۱جمعیت آنان را عتاب کردند و خواستند که خاموش باشند؛ امّا ایشان بیشتر فریاد برمیآوردند که: «سرور ما، ای پسر داوود، بر ما رحم کن!» ۳۲عیسی ایستاد و آن دو مرد را فراخواند و پرسید: «چه میخواهید برای شما بکنم؟» ۳۳پاسخ دادند: «سرور ما، میخواهیم چشمانمان باز شود.» ۳۴عیسی دلسوزانه چشمان آنها را لمس کرد و دردم بینایی خود را بازیافتند و در پی او روانه شدند.
متی ۲۱
ورود شاهانۀ عیسی به اورشلیم
۱چون به اورشلیم نزدیک شدند و به بیتفاجی در دامنۀ کوه زیتون رسیدند، عیسی دو تن از شاگردان خود را فرستاده، ۲به آنان فرمود: «به دهکدهای که پیش روی شماست، بروید. بهمحض ورود، الاغی را با کرهاش بسته خواهید یافت. آنها را باز کنید و نزد من آورید. ۳اگر کسی سخنی به شما گفت، بگویید: ”خداوند بدانها نیاز دارد،“ و او بیدرنگ آنها را خواهد فرستاد.» ۴این امر واقع شد تا آنچه نبی گفته بود، تحقق یابد که: ۵«به دختر صهیون گویید، ”هان پادشاه تو نشسته بر الاغ و سوار بر کره الاغ فروتنانه نزد تو میآید.“» ۶آن دو شاگرد رفتند و طبق فرمان عیسی عمل کردند. ۷آنان الاغ و کرهاش را آوردند و رداهای خود را بر آنها افکندند و او سوار شد. ۸جمعیت انبوهی نیز رداهای خود را بر سر راه گستردند و عدهای نیز شاخههای درختان را بریده، در راه میگستردند. ۹جمعیتی که پیشاپیش او میرفتند و گروهی که از پس او میآمدند، فریادکنان میگفتند: «هوشیعانا، پسر داوودا!» «خجسته باد او که به نام خداوند میآید!» «هوشیعانا در عرش برین!» ۱۰چون او وارد اورشلیم شد، شور و شوق همۀ شهر را فراگرفت. مردم میپرسیدند: «این کیست؟» ۱۱و آن جماعت پاسخ میدادند: «این است عیسای پیامبر، از ناصرۀ جلیل!»
عیسی در معبد
۱۲آنگاه عیسی به صحن معبد خدا درآمد و کسانی را که در آنجا داد و ستد میکردند، بیرون راند و تختهای صرّافان و بساط کبوترفروشان را واژگون ساخت ۱۳و به آنان فرمود: «نوشته شده است که، ”خانۀ من خانۀ دعا خوانده خواهد شد،“ امّا شما آن را ”لانۀ دزدان“ ساختهاید.» ۱۴در معبد، نابینایان و لنگان نزد او آمدند و او ایشان را شفا بخشید. ۱۵امّا چون سران کاهنان و علمای دین اعمال خارقالعادۀ او را مشاهده کردند و نیز دیدند که کودکان در معبد فریاد میزنند: «هوشیعانا،پسرداوودا،» خشمناک شدند. ۱۶پس به اوگفتند:«آیا میشنوی اینها چه میگویند؟» پاسخ داد:«بله. مگر نخواندهایدکه،«”بر زبان کودکان و شیرخوارگان حمد و ستایش را جاری ساختی“؟» ۱۷پس عیسی ایشان را ترک گفت و از شهر خارج شد و به بیتعَنْیا رفت و شب را در آنجا بهسر برد.
خشک شدن درخت انجیر
۱۸بامدادان عیسی در راه بازگشت به شهر، گرسنه شد. ۱۹در کنار راه، درخت انجیری دید و بهسوی آن رفت، امّا جز برگ چیزی بر آن نیافت. پس خطاب به درخت گفت: «مباد که دیگر هرگز میوهای از تو بهبار آید!» در هماندم درخت خشک شد. ۲۰شاگردان که از دیدن این واقعه حیرت کرده بودند، از او پرسیدند: «چگونه درخت انجیر چنین زود خشک شد؟» ۲۱عیسی در پاسخ به آنان گفت: «آمین، به شما میگویم که اگر ایمان داشته باشید و شک نکنید، نهتنها میتوانید آنچه بر درخت انجیر گذشت انجام دهید، بلکه هرگاه به این کوه بگویید، ”از جا کنده شده، به دریا افکنده شو،“ چنین خواهد شد. ۲۲اگر ایمان داشته باشید، هرآنچه در دعا درخواست کنید، خواهید یافت.»
سؤال دربارۀ اجازه و اختیار عیسی
۲۳آنگاه عیسی وارد محوطۀ معبد شد و به تعلیم مردم پرداخت. در این هنگام، سران کاهنان و مشایخ قوم نزد او آمدند و گفتند: «به چه اجازهای این کارها را میکنی؟ چه کسی این حق را به تو داده است؟» ۲۴عیسی در پاسخ گفت: «من نیز از شما پرسشی دارم. اگر پاسخ گفتید، من نیز به شما میگویم به چه اجازهای این کارها را میکنم. ۲۵تعمید یحیی از کجا بود؟ از آسمان یا از انسان؟» آنها بین خود بحث کردند و گفتند: «اگر بگوییم از آسمان بود، به ما خواهد گفت پس چرا به او ایمان نیاوردید؟ ۲۶و اگر بگوییم از انسان بود، از مردم بیم داریم، زیرا آنها همگی یحیی را پیامبر میدانند.» ۲۷پس به عیسی پاسخ دادند: «نمیدانیم.» عیسی گفت: «من نیز به شما نمیگویم به چه اجازهای این کارها را میکنم.
مَثَل دو پسر
۲۸«نظر شما چیست؟ مردی دو پسر داشت. نزد پسر نخست خود رفت و گفت: ”پسرم، امروز به تاکستان من برو و به کار مشغول شو.“ ۲۹پاسخ داد: ”نمیروم.“ امّا بعد تغییر عقیده داد و رفت. ۳۰پدر نزد پسر دیگر رفت و همان را به او گفت. پسر پاسخ داد: ”میروم، آقا،“ امّا نرفت. ۳۱کدام یک از آن دو پسر، خواست پدر خود را بهجا آورد؟» پاسخ دادند: «اوّلی.» عیسی به ایشان گفت: «آمین، به شما میگویم که خراجگیران و فاحشهها پیش از شما به پادشاهی خدا راه مییابند. ۳۲زیرا یحیی در طریق پارسایی نزد شما آمد امّا به او ایمان نیاوردید، ولی خراجگیران و فاحشهها ایمان آوردند. و شما با اینکه این را دیدید، تغییر عقیده ندادید و به او ایمان نیاوردید.
مَثَل باغبانان شرور
۳۳«به مَثَل دیگری گوش فرادهید. صاحب باغی تاکستانی غَرْس کرد و گِرد آن دیوار کشید و در آن چَرخُشتی کَند و برجی بنا نهاد. سپس تاکستان را به چند باغبان اجاره داد و خود به سفر رفت. ۳۴چون موسم برداشت محصول فرارسید، غلامان خود را نزد باغبانان فرستاد تا میوۀ او را تحویل بگیرند. ۳۵امّا باغبانان غلامان او را گرفته، یکی را زدند و دیگری را کشتند و سوّمی را سنگسار کردند. ۳۶دیگربار، غلامان بیشتری نزد آنها فرستاد، امّا باغبانان با آنها نیز همانگونه رفتار کردند. ۳۷سرانجام پسر خود را نزد باغبانان فرستاد و با خود گفت: ”پسرم را حرمت خواهند داشت.“ ۳۸امّا هنگامی که باغبانان پسر را دیدند، به یکدیگر گفتند: ”این وارث است. بیایید او را بکشیم و میراثش را تصاحب کنیم.“ ۳۹پس او را گرفتند و از تاکستان بیرون افکندند و کشتند. ۴۰با این اوصاف، وقتی صاحب تاکستان بیاید با این باغبانان چه خواهد کرد؟» ۴۱پاسخ دادند: «آن افراد بیرحم را با بیرحمی تمام نابود خواهد ساخت و تاکستان را به باغبانان دیگر اجاره خواهد داد تا در فصل برداشت محصول، سهم او را بدهند.» ۴۲آنگاه عیسی به آنان گفت: «آیا تا به حال در کتب مقدّس نخواندهاید که، «”همان سنگی که معماران رد کردند، سنگ اصلی بنا شده است. خداوند چنین کرده و در نظر ما شگفت مینماید“؟ ۴۳پس شما را میگویم که پادشاهی خدا از شما گرفته و به قومی داده خواهد شد که میوۀ آن را بدهند. ۴۴[ هرکه بر آن سنگ افتد، خُرد خواهد شد، و هرگاه آن سنگ بر کسی افتد، او را درهم خواهد شکست.]» ۴۵چون سران کاهنان و فَریسیان مَثَلهای عیسی را شنیدند، دریافتند که دربارۀ آنها سخن میگوید. ۴۶پس برآن شدند که او را گرفتار کنند، امّا از مردم بیم داشتند زیرا آنها عیسی را پیامبر میدانستند.
متی ۲۲
مَثَل جشن عروسی
۱عیسی باز به مَثَلها با ایشان سخن گفته، فرمود: ۲«پادشاهی آسمان را میتوان به شاهی تشبیه کرد که برای پسر خود جشن عروسی بهپاداشت. ۳او خادمان خود را فرستاد تا دعوتشدگان را به جشن فراخوانند، امّا آنها نخواستند بیایند. ۴پس خادمانی دیگر فرستاد و گفت: ”دعوتشدگان را بگویید اینک سفرۀ جشن را آماده کردهام، گاوان و گوسالههای پرواریام را سر بریدهام و همهچیز آماده است. پس به جشن عروسی بیایید.“۵امّا آنها اعتنا نکردند و هر یک به راه خود رفتند، یکی به مزرعه و دیگری به تجارت خود. ۶دیگران نیز خادمان او را گرفتند و آزار دادند و کشتند. ۷شاه چون این را شنید، خشمگین شده، سپاهیان خود را فرستاد و قاتلان را کشت و شهر آنها را به آتش کشید. ۸سپس خادمان خود را گفت: ”جشن عروسی آماده است، امّا دعوتشدگان شایستگی حضور در آن را نداشتند. ۹پس به میدان شهر بروید و هرکه را یافتید به جشن عروسی دعوت کنید.“۱۰غلامان به کوچهها رفتند و هرکه را یافتند، چه نیک و چه بد، با خود آوردند و تالار عروسی از میهمانان پر شد. ۱۱«امّا هنگامی که شاه برای دیدار با میهمانان وارد مجلس شد، مردی را دید که جامۀ عروسی بر تن نداشت. ۱۲از او پرسید: ”ای دوست، چگونه بدون جامۀ عروسی به اینجا آمدی؟“ آن مرد پاسخی نداشت. ۱۳آنگاه پادشاه خادمان خود را گفت: ”دست و پای او را ببندید و او را به تاریکی بیرون بیندازید، جایی که گریه و دندان به دندان ساییدن خواهد بود.“ ۱۴زیرا دعوتشدگان بسیارند، امّا برگزیدگان اندک.»
پرسش دربارۀ پرداخت خراج
۱۵سپس فَریسیان بیرون رفتند و شور کردند تا ببینند چگونه میتوانند او را با سخنان خودش به دام اندازند. ۱۶آنها شاگردان خود را به همراه هیرودیان نزد او فرستادند و گفتند: «استاد، میدانیم مردی صادق هستی و راه خدا را بدرستی میآموزانی و از کسی باک نداری زیرا بر صورت ظاهر نظر نمیکنی. ۱۷پس رأی خود را به ما بگو؛ آیا پرداخت خراج به قیصر رواست یا نه؟» ۱۸عیسی به بداندیشی آنان پی برد و گفت: «ای ریاکاران، چرا مرا میآزمایید؟ ۱۹سکهای را که با آن خراج میپردازید، به من نشان دهید.» آنها سکهای یک دیناری به وی دادند. ۲۰از ایشان پرسید: «نقش و نام روی این سکه از آنِ کیست؟» ۲۱پاسخ دادند: «از آنِ قیصر.» به آنها گفت: «پس مال قیصر را به قیصر بدهید و مال خدا را به خدا.» ۲۲چون این را شنیدند، در شگفت شدند و او را واگذاشته، برفتند.
سؤال دربارۀ قیامت
۲۳در همان روز، صَدّوقیان که منکر قیامتند، نزدش آمدند و سؤالی از او کرده، ۲۴گفتند: «استاد، موسی به ما فرموده است که اگر مردی بیاولاد بمیرد، برادرش باید آن بیوه را به زنی بگیرد تا از او برای برادر خود نسلی باقی بگذارد. ۲۵باری، در میان ما هفت برادر بودند. برادر نخستین زنی گرفت و مُرد و چون فرزندی نداشت، زن بیوهاش را برای برادر خود باقی گذاشت. ۲۶دوّمین و سوّمین، تا هفتمین برادر نیز به همین وضع دچار شدند. ۲۷سرانجام آن زن نیز مرد. ۲۸حال، در قیامت، آن زن همسر کدامیک از هفت برادر خواهد بود، زیرا همه او را به زنی گرفته بودند؟» ۲۹عیسی پاسخ داد: «شما گمراه هستید، زیرا نه از کتب مقدّس آگاهید و نه از قدرت خدا! ۳۰در روز قیامت کسی نه زن میگیرد و نه شوهر میکند، بلکه همه همچون فرشتگان آسمان خواهند بود. ۳۱امّا دربارۀ قیامت مردگان، آیا در کتاب نخواندهاید که خدا به شما چه گفته است؟ ۳۲او فرموده که، ”من هستم خدای ابراهیم و خدای اسحاق و خدای یعقوب“ . او نه خدای مردگان، بلکه خدای زندگان است.» ۳۳مردم با شنیدن این سخنان، از تعلیم او در شگفت شدند.
بزرگترین حکم
۳۴امّا چون فَریسیان شنیدند که عیسی چگونه با جواب خود دهان صَدّوقیان را بسته است، گرد هم آمدند. ۳۵یکی از آنها که فقیه بود، با این قصد که عیسی را بهدام اندازد، از او پرسید: ۳۶«ای استاد، بزرگترین حکم شریعت کدام است؟» ۳۷عیسی پاسخ داد: « ”خداوندْ خدای خود را با تمامی دل و با تمامی جان و با تمامی فکر خود دوست بدار.“ ۳۸این نخستین و بزرگترین حکم است. ۳۹دوّمین حکم نیز همچون حکم نخستین، مهم است: ”همسایهات را همچون خویشتن دوست بدار.“ ۴۰این دو حکم، اساس تمامی شریعت موسی و نوشتههای پیامبران است.»
مسیح پسر کیست؟
۴۱هنگامی که فَریسیان گِرد هم جمع بودند، عیسی از آنها پرسید:۴۲«نظر شما دربارۀ مسیح چیست؟ او پسر کیست؟» پاسخ دادند: «پسر داوود.» ۴۳عیسی گفت: «پس چگونه داوود به الهام روح، او را خداوند میخواند؟ زیرا میگوید: ۴۴«”خداوند به خداوند من گفت: «به دست راست من بنشین تا آن هنگام که دشمنانت را کرسی زیر پایت سازم.»“ ۴۵اگر داوود او را خداوند میخوانَد، چگونه او میتواند پسر داوود باشد؟» ۴۶بدینسان، هیچکس را یارای پاسخگویی او نبود و از آن پس دیگر کسی جرئت نکرد پرسشی از او بکند.
متی ۲۳
هشدار به رهبران مذهبی
۱آنگاه عیسی خطاب به مردم و شاگردان خود چنین گفت: ۲«علمای دین و فَریسیان بر مسند موسی نشستهاند. ۳پس آنچه به شما میگویند، نگاه دارید و بهجا آورید، امّا همچون آنان عمل نکنید زیرا آنچه تعلیم میدهند، خود بهجا نمیآورند. ۴بارهای توانفرسا را میبندند و بر دوش مردم میگذارند، امّا خود حاضر نیستند برای حرکت دادن آن حتی انگشتی تکان دهند. ۵هرچه میکنند برای آن است که مردم آنها را ببینند: آیهدانهای خود را بزرگتر و دامن ردای خویش را پهنتر میسازند. ۶دوست میدارند که در ضیافتها بر صدر مجلس بنشینند و در کنیسهها بهترین جای را داشته باشند، ۷و مردم در کوچه و بازار آنها را سلام گویند و ”استاد“ خطاب کنند. ۸امّا شما ”استاد“ خوانده مشوید، زیرا تنها یک استاد دارید، و همۀ شما برادرید. ۹هیچکس را نیز بر روی زمین ”پدر“ مخوانید، زیرا تنها یک پدر دارید که در آسمان است. ۱۰و نیز ”پیشوا“ خوانده مشوید، زیرا فقط یک پیشوا دارید که مسیح است. ۱۱آن که در میان شما از همه بزرگتر است خدمتگزار شما خواهد بود. ۱۲زیرا هرکه خود را بزرگ سازد، پست خواهد شد و هرکه خویشتن را فروتن سازد، سرافراز خواهد گردید. ۱۳«وای بر شما ای علمای دین و فَریسیان ریاکار! شما درِ پادشاهی آسمان را بهروی مردم میبندید؛ نه خود داخل میشوید و نه میگذارید کسانی که در راهند، داخل شوند. ۱۴[ «وای بر شما ای علمای دین و فَریسیان ریاکار، شما از سویی خانۀ بیوهزنان را غارت میکنید و از دیگرسو، برای تظاهر، دعای خود را طول میدهید. از همینرو، مکافاتتان بسی سختتر خواهد بود.] ۱۵«وای بر شما ای علمای دین و فَریسیان ریاکار! شما دریا و خشکی را درمینوردید تا یک نفر را به دین خود بیاورید و وقتی چنین کردید، او را دو چندان بدتر از خود، فرزند جهنم میسازید. ۱۶«وای بر شما ای راهنمایان کور که میگویید: ”اگر کسی به معبد سوگند خورَد باکی نیست، امّا اگر به طلای معبد سوگند خورَد، باید به سوگند خود وفا کند.“ ۱۷ای نابخردانِ کور! کدام برتر است؟ طلا یا معبدی که طلا را تقدیس میکند؟ ۱۸و نیز میگویید: ”اگر کسی به مذبح سوگند خورَد، باکی نیست، امّا اگر به هدیهای که بر آن گذاشته میشود سوگند خورَد، باید به سوگند خود وفا کند.“ ۱۹ای کوران! کدام برتر است؟ هدیه یا مذبحی که هدیه را تقدیس میکند؟ ۲۰پس، کسی که به مذبح سوگند میخورد، همانا به مذبح و هرآنچه بر آن است، سوگند خورده است. ۲۱و هرکه به معبد سوگند میخورد، به معبد و به آن که در آن ساکن است سوگند خورده است. ۲۲و هرکه به آسمان سوگند میخورد، به تخت خدا و به آن که بر آن نشسته است سوگند خورده است. ۲۳«وای بر شما ای علمای دین و فَریسیان ریاکار! شما از نعناع و شِوید و زیره دهیک میدهید، امّا احکام مهمترِ شریعت را که همانا عدالت و رحمت و امانت است،نادیده میگیرید.میبایست اینها را بهجا میآوردیدوآنها را نیز فراموش نمیکردید. ۲۴ای راهنمایان کور! شما پشه را صافی میکنید، امّا شتر را فرو میبلعید! ۲۵«وای بر شما ای علمای دین و فَریسیان ریاکار! شما بیرون پیاله و بشقاب را پاک میکنید، امّا درون آن مملو از آز و ناپرهیزی است. ۲۶ای فَریسی کور، نخست درون پیاله و بشقاب را پاک کن که برونش نیز پاک خواهد شد. ۲۷«وای بر شما ای علمای دین و فَریسیان ریاکار! شما همچون گورهایی هستید سفیدکاری شده که از بیرون زیبا به نظر میرسند، امّا درون آنها پُر است از استخوانهای مردگان و انواع نجاسات! ۲۸به همینسان، شما نیز خود را به مردم پارسا مینمایید، امّا در باطن مملو از ریاکاری و شرارتید. ۲۹«وای بر شما ای علمای دین و فَریسیان ریاکار! شما برای پیامبران مقبرهها میسازید و آرامگاههای پارسایان را میآرایید ۳۰و میگویید: ”اگر در روزگار پدران خود بودیم، هرگز در کشتن پیامبران با ایشان شریک نمیشدیم.“ ۳۱بدینسان، خود میپذیرید که فرزندانِ قاتلانِ پیامبرانید. ۳۲حال که چنین است، پس آنچه را پدرانتان آغاز کردند، شما بهکمال رسانید! ۳۳ای ماران! ای افعیزادگان! چگونه از مجازات جهنم خواهید گریخت؟ ۳۴چراکه من انبیا و حکیمان و علما نزد شما میفرستم و شما بعضی را خواهید کشت و بر صلیب خواهید کشید، و برخی را در کنیسههای خود تازیانه خواهید زد و شهر به شهر تعقیب خواهید کرد. ۳۵پس، همۀ خون پارسایان که بر زمین ریخته شده است، از خون هابیلِ پارسا گرفته تا خون زکریا بن بِرِخیا، که او را بین محرابگاه و مذبح کشتید، بر گردن شما خواهد بود. ۳۶آمین، به شما میگویم که قصاص اینهمه را، این نسل خواهد پرداخت. ۳۷«ای اورشلیم، ای اورشلیم، ای قاتلِ پیامبران و سنگسار کنندۀ رسولانی که نزد تو فرستاده میشوند! چند بار خواستم همچون مرغی که جوجههایش را زیر بالهای خویش جمع میکند، فرزندان تو را گِرد آورم، امّا نخواستی. ۳۸اینک خانۀ شما به خودتان ویران واگذاشته میشود. ۳۹زیرا به شما میگویم که از این پس مرا نخواهید دید تا روزی که بگویید: ”خجسته باد او که به نام خداوند میآید.“»
متی ۲۴
نشانههای پایان عصر حاضر
۱هنگامی که عیسی معبد را ترک گفته به راه خود میرفت، شاگردانش نزد او آمدند تا نظر او را به بناهای معبد جلب کنند. ۲عیسی به آنان گفت: «این بناها را میبینید؟ آمین، به شما میگویم که سنگی بر سنگ دیگر باقی نخواهد ماند، بلکه همه فرو خواهد ریخت.» ۳وقتی عیسی بر کوه زیتون نشسته بود، شاگردانش در خلوت نزد او آمده، گفتند: «به ما بگو این وقایع کی روی خواهد داد و نشانۀ آمدن تو و پایان این عصر چیست؟» ۴عیسی پاسخ داد: «بهوش باشید تا کسی گمراهتان نکند. ۵زیرا بسیاری به نام من خواهند آمد و خواهند گفت، ”من مسیح هستم،“ و بسیاری را گمراه خواهند کرد. ۶همچنین دربارۀ جنگها خواهید شنید و خبر جنگها به گوشتان خواهد رسید. امّا مشوش مشوید، زیرا چنین وقایعی میباید رخ دهد، ولی هنوز پایان فرانرسیده. ۷نیز قومی بر قومی دیگر و حکومتی بر حکومتی دیگر برخواهند خاست. و قحطیها و زلزلهها در جایهای گوناگون خواهد آمد. ۸امّا همۀ اینها تنها بهمنزلۀ آغاز درد زایمان است. ۹«در آن زمان شما را تسلیم دشمنان خواهند کرد تا زیر شکنجه قرار گیرید و کشته شوید. همۀ قومها بهخاطر نام من از شما نفرت خواهند داشت. ۱۰در آن روزها بسیاری از ایمان خود بازگشته، به یکدیگر خیانت خواهند کرد و از یکدیگر متنفر خواهند شد. ۱۱پیامبران دروغین زیادی برخاسته، بسیاری را گمراه خواهند کرد. ۱۲در نتیجۀ افزونی شرارت، محبت بسیاری بهسردی خواهد گرایید. ۱۳امّا هرکه تا بهپایان پایدار بماند، نجات خواهد یافت. ۱۴و این مژدۀ پادشاهی در سرتاسر جهان اعلام خواهد شد تا شهادتی برای همۀ قومها باشد. آنگاه پایان فراخواهد رسید. ۱۵«پس چون آنچه را که دانیال نبی ”مکروه ویرانگر“ نامیده در مکان مقدّس برپا بینید – خواننده دقّت کند – ۱۶آنگاه هرکه در یهودیه باشد، به کوهها بگریزد؛ ۱۷و هرکه بر بام خانه باشد، برای برداشتن چیزی، فرود نیاید؛ ۱۸و هرکه در مزرعه باشد، برای برگرفتن قبای خود به خانه بازنگردد. ۱۹وای بر زنان آبستن و مادران شیرده در آن روزها! ۲۰دعا کنید که فرار شما در زمستان یا در روز شَبّات نباشد. ۲۱زیرا در آن زمان چنان مصیبت عظیمی روی خواهد داد که مانندش از آغاز جهان تاکنون روی نداده، و هرگز نیز روی نخواهد داد. ۲۲اگر آن روزها کوتاه نمیشد، هیچ بشری جان سالم بهدر نمیبرد. امّا بهخاطر برگزیدگان کوتاه خواهد شد. ۲۳«در آن زمان، اگر کسی به شما گوید، ”ببینید، مسیح اینجاست!“ یا ”مسیح آنجاست!“ باور مکنید. ۲۴زیرا مسیحان کاذب و پیامبران دروغین برخاسته، آیات و معجزات عظیم بهظهور خواهند آورد تا اگر ممکن باشد، حتی برگزیدگان را گمراه کنند. ۲۵ببینید، پیشاپیش به شما گفتم. ۲۶بنابراین اگر به شما بگویند، ”او در بیابان است،“ به آنجا نروید؛ و اگر بگویند: ”در اندرونی خانه است،“ باور مکنید. ۲۷زیرا همچنانکه صاعقه در شرق آسمان پدید میآید و نورش تا به غرب میرسد، ظهور پسر انسان نیز چنین خواهد بود. ۲۸هرجا لاشهای باشد، لاشخوران در آنجا گرد میآیند. ۲۹«بلافاصله، پس از مصیبتِ آن روزها « ”خورشید تاریک خواهد شد و ماه دیگر نور نخواهد افشاند؛ ستارگان از آسمان فرو خواهند ریخت، و نیروهای آسمان بهلرزه درخواهد آمد.“۳۰آنگاه نشانۀ پسر انسان در آسمان ظاهر خواهد شد و همۀ طوایف جهان بر سینۀ خود خواهند زد و پسر انسان را خواهند دید که با قدرت و جلال عظیم بر ابرهای آسمان میآید. ۳۱او فرشتگان خود را با نفیر بلند شیپور خواهد فرستاد و آنها برگزیدگان او را از چهار گوشۀ جهان، از یک کران آسمان تا به کران دیگر، گرد هم خواهند آورد. ۳۲«حال، از درخت انجیر این درس را فراگیرید: چون شاخههای آن جوانه زده برگ میدهد، درمییابید که تابستان نزدیک است. ۳۳به همینسان، هرگاه این چیزها را ببینید، درمییابید که او نزدیک، بلکه بر در است. ۳۴آمین، به شما میگویم که تا اینهمه روی ندهد، این نسل از بین نخواهد رفت. ۳۵آسمان و زمین زایل خواهد شد، امّا سخنان من هرگز زوال نخواهد پذیرفت.
انتظار کشیدن برای بازگشت مسیح
۳۶«هیچکس آن روز و ساعت را نمیداند جز پدر؛ حتی فرشتگان آسمان و پسر نیز از آن آگاه نیستند. ۳۷زمان ظهور پسر انسان مانند روزگار نوح خواهد بود. ۳۸در روزهای پیش از توفان، قبل از اینکه نوح به کشتی درآید، مردم میخوردند و مینوشیدند و زن میگرفتند و شوهر میکردند ۳۹و نمیدانستند چه در پیش است. تا اینکه توفان آمد و همه را با خود برد. ظهور پسر انسان نیز همینگونه خواهد بود.۴۰از دو مرد که در مزرعه هستند، یکی برگرفته و دیگری واگذاشته خواهد شد.۴۱و از دو زن که با هم آسیاب میکنند، یکی برگرفته و دیگری واگذاشته خواهد شد.۴۲پس بیدار باشید، زیرا نمیدانید سرورِ شما چه روزی خواهد آمد.۴۳این را بدانید که اگر صاحبخانه میدانست دزد در چه پاسی از شب میآید، بیدار میماند و نمیگذاشت به خانهاش دستبرد زنند. ۴۴پس شما نیز آماده باشید، زیرا پسر انسان در ساعتی خواهد آمد که انتظارش را ندارید. ۴۵«پس آن غلام امین و داناکیست که اربابش او را به سرپرستی خانواده خود گماشته باشد تا خوراک آنان را بهموقع بدهد؟ ۴۶خوشا بهحال آن غلام که چون اربابش بازگردد، او را مشغول این کار ببیند. ۴۷آمین، به شما میگویم که او را بر همۀ مایملک خود خواهد گماشت. ۴۸امّا اگرآن غلام، شرور باشد و با خود بیندیشد که ”اربابم تأخیر کرده است،“ ۴۹و به آزار همکاران خود بپردازد و با میگساران مشغول خوردن و نوشیدن شود، ۵۰آنگاه اربابش در روزی که انتظار ندارد و در ساعتی که از آن آگاه نیست خواهد آمد۵۱و او را از میان دوپاره کرده، در جایگاه ریاکاران خواهد افکند، جاییکه گریه و دندان به دندان ساییدن خواهد بود.
متی ۲۵
مَثَل ده باکره
۱«در آن روز، پادشاهی آسمان همچون ده باکره خواهد بود که چراغهای خود را برداشته، به استقبال داماد بیرون رفتند. ۲پنج تن از آنان دانا و پنج تن دیگر نادان بودند. ۳باکرههای نادان چراغهای خود را برداشتند، امّا روغن با خود نبردند. ۴ولی دانایان، با چراغهای خود ظرفهای پر از روغن نیز بردند. ۵چون آمدن داماد بهدرازا کشید، چشمان همه سنگین شده، به خواب رفتند. ۶در نیمههای شب، صدای بلندی به گوش رسید که میگفت: ”داماد میآید! به پیشواز او بروید!“ ۷آنگاه همۀ باکرهها بیدار شدند و چراغهای خود را آماده کردند. ۸نادانان به دانایان گفتند: ”قدری از روغن خود به ما بدهید، چون چراغهای ما رو به خاموشی است.“ ۹امّا دانایان پاسخ دادند: ”نخواهیم داد، زیرا روغن برای همۀ ما کافی نخواهد بود. بروید و از فروشندگان برای خود بخرید.“ ۱۰امّا هنگامی که آنان برای خرید روغن رفته بودند، داماد سررسید و باکرههایی که آماده بودند، با او به ضیافت عروسی درآمدند و در بسته شد. ۱۱پس از آن، باکرههای دیگر نیز رسیدند و گفتند: ”سرور ما، سرور ما، در بر ما بگشا!“ ۱۲امّا او به آنها گفت: ”آمین، به شما میگویم که من شما را نمیشناسم.“ ۱۳پس بیدار باشید، چون از آن روز و ساعت خبر ندارید.
مَثَل قنطارها
۱۴«همچنین پادشاهی آسمان مانند مردی خواهد بود که قصد سفر داشت. او خادمان خود را فراخواند و اموال خویش به آنان سپرد؛ ۱۵به فراخور قابلیت هر خادم، به یکی پنج قنطار داد، به یکی دو و به دیگری یک قنطار. آنگاه راهی سفر شد. ۱۶مردی که پنج قنطار گرفته بود، بیدرنگ با آن به تجارت پرداخت و پنج قنطار دیگر سود کرد. ۱۷بر همین منوال، آن که دو قنطار داشت، دو قنطار دیگر نیز بهدست آورد. ۱۸امّا آن که یک قنطار گرفته بود، رفت و زمین را کَند و پول ارباب خود را پنهان کرد. ۱۹«پس از زمانی دراز، ارباب آن خادمان بازگشت و از آنان حساب خواست. ۲۰مردی که پنج قنطار دریافت کرده بود، پنج قنطار دیگر را نیز با خود آورد و گفت: ”ارباب، به من پنج قنطار سپردی، این هم پنج قنطار دیگر که سود کردهام.“ ۲۱ارباب پاسخ داد: ”آفرین، ای خادم نیکو و امین! در چیزهای کم امین بودی، پس تو را بر چیزهای بسیار خواهم گماشت. بیا و در شادی ارباب خود شریک شو!“ ۲۲خادمی که دو قنطار گرفته بود نیز پیش آمد و گفت: ”به من دو قنطار سپردی، این هم دو قنطار دیگر که سود کردهام.“ ۲۳ارباب پاسخ داد: ”آفرین، ای خادم نیکو و امین! در چیزهای کم امین بودی، پس تو را بر چیزهای بسیار خواهم گماشت. بیا و در شادی ارباب خود شریک شو!“ ۲۴آنگاه خادمی که یک قنطار گرفته بود، نزدیک آمد و گفت: ”چون میدانستم مردی تندخو هستی، و از جایی که نکاشتهای درو میکنی و از جایی که نپاشیدهای جمع میکنی، ۲۵پس ترسیدم و پول تو را در زمین پنهان کردم. این هم پول تو!“ ۲۶ارباب پاسخ داد: ”ای خادم بدکاره و تنبل! تو که میدانستی از جایی که نکاشتهام، درو میکنم و از جایی که نپاشیدهام، جمع میکنم، ۲۷پس چرا پول مرا به صرّافان ندادی تا چون از سفر بازمیگردم آن را با سودش بازپس گیرم؟ ۲۸آن قنطار را از او بگیرید و به آن که ده قنطار دارد، بدهید. ۲۹زیرا به هرکه دارد، بیشتر داده خواهد شد تا بفراوانی داشته باشد؛ امّا آن که ندارد، حتی آنچه دارد نیز از او گرفته خواهد شد. ۳۰این خادم بیفایده را به تاریکیِ بیرون افکنید، جایی که گریه و دندان بر هم ساییدن خواهد بود.“
روز داوری
۳۱«هنگامی که پسر انسان با شکوه و جلال خود به همراه همۀ فرشتگان بیاید، بر تخت پرشکوه خود خواهد نشست ۳۲و همۀ قومها در برابر او حاضر خواهند شد و او همچون شبانی که گوسفندها را از بزها جدا میکند، مردمان را به دو گروه تقسیم خواهد کرد. ۳۳او گوسفندان را در سمت راست و بزها را در سمت چپ خود قرار خواهد داد. ۳۴سپس به آنان که در سمت راست او هستند خواهد گفت: ”بیایید، ای برکت یافتگان از پدر من، و پادشاهیای را بهمیراث یابید که از آغاز جهان برای شما آماده شده بود. ۳۵زیرا گرسنه بودم، به من خوراک دادید؛ تشنه بودم، به من آب دادید؛ غریب بودم، به من جا دادید. ۳۶عریان بودم، مرا پوشانیدید؛ مریض بودم، عیادتم کردید؛ در زندان بودم، به دیدارم آمدید.“ ۳۷آنگاه پارسایان پاسخ خواهند داد: ”سرور ما، کِی تو را گرسنه دیدیم و به تو خوراک دادیم، یا تشنه دیدیم و به تو آب دادیم؟ ۳۸کِی تو را غریب دیدیم و به تو جا دادیم و یا عریان دیدیم و تو را پوشانیدیم؟ ۳۹کِی تو را مریض و یا در زندان دیدیم و به ملاقاتت آمدیم؟“ ۴۰پادشاه در پاسخ خواهد گفت: ”آمین، به شما میگویم، آنچه برای یکی از کوچکترین برادران من کردید، در واقع برای من کردید.“ ۴۱آنگاه پادشاه به آنان که در سمت چپ او هستند، خواهد گفت: ”ای ملعونان، از من دور شوید و به آتش جاودانی روید که برای ابلیس و فرشتگان او آماده شده است، ۴۲زیرا گرسنه بودم، خوراکم ندادید؛ تشنه بودم، آبم ندادید؛ ۴۳غریب بودم، جایم ندادید؛ عریان بودم، مرا نپوشانیدید؛ مریض و زندانی بودم، به ملاقاتم نیامدید.“ ۴۴آنان پاسخ خواهند داد: ”سرور ما، کی تو را گرسنه و تشنه و غریب و عریان و مریض و در زندان دیدیم و خدمتت نکردیم؟“ ۴۵او در جواب خواهد گفت: ”آمین، به شما میگویم، آنچه برای یکی از این کوچکترین ها نکردید، در واقع برای من نکردید.“ ۴۶پس آنان به مجازات جاودان داخل خواهند شد، امّا پارسایان به حیات جاودان.»
متی ۲۶
توطئه قتل عیسی
۱چون عیسی همۀ این سخنان را بهپایان رسانید، به شاگردان خود گفت: ۲«میدانید که دو روز دیگر، عید پِسَح فرامیرسد و پسر انسان را تسلیم خواهند کرد تا بر صلیب شود.» ۳آنگاه سران کاهنان و مشایخ قوم در کاخ کاهناعظم که قیافا نام داشت، گرد آمدند ۴و شور کردند که چگونه با حیله، عیسی را دستگیر کنند و به قتل رسانند. ۵ولی میگفتند: «نه در ایام عید، مبادا مردم شورش کنند.»
تدهین عیسی در بیتعَنْیا
۶در آن هنگام که عیسی در بیتعَنْیا در خانۀ شَمعون جذامی بود، ۷زنی با ظرفی مرمرین از عطر بسیار گرانبها نزد او آمد و هنگامی که عیسی بر سر سفره نشسته بود، آن را بر سر او ریخت. ۸شاگردان چون این را دیدند به خشم آمده، گفتند: ۹«این اسراف برای چیست؟ این عطر را میشد به بهایی گران فروخت و بهایش را به فقرا داد.»۱۰عیسی متوجه شده گفت: «چرا این زن را میرنجانید؟ او کاری نیکو در حق من کرده است. ۱۱فقیران را همیشه با خود دارید، امّا من همیشه نزد شما نخواهم بود. ۱۲این زن با ریختن این عطر بر بدن من، در واقع مرا برای تدفین آماده کرده است. ۱۳براستی به شما میگویم، در تمام جهان، هرجا که این انجیل موعظه شود، کار این زن نیز به یاد او بازگو خواهد شد.»
خیانت یهودا
۱۴آنگاه یهودای اِسْخَریوطی که یکی از دوازده شاگرد بود، نزد سران کاهنان رفت ۱۵و گفت: «به من چقدر خواهید داد تا عیسی را به شما تسلیم کنم؟» آنان سی سکۀ نقره به وی پرداخت کردند. ۱۶از آن هنگام، یهودا در پی فرصت بود تا عیسی را تسلیم کند.
شام آخر
۱۷در نخستین روز عید فَطیر، شاگردان نزد عیسی آمدند و پرسیدند: «کجا میخواهی برایت تدارک ببینیم تا شام پِسَح را بخوری؟» ۱۸او به آنان گفت که به شهر، نزد فلان شخص بروند و به او بگویند: «استاد میگوید: ”وقت من نزدیک شده. میخواهم آیین پِسَح را با شاگردانم در خانۀ تو بهجا آورم.“» ۱۹شاگردان همانگونه که عیسی گفته بود، کردند و پِسَح را تدارک دیدند. ۲۰شب فرارسید و عیسی با دوازده شاگرد خود بر سر سفره نشست. ۲۱در حین صرف شام، عیسی گفت: «آمین، به شما میگویم که یکی از شما مرا تسلیم دشمن خواهد کرد.»۲۲شاگردان بسیار غمگین شدند و یکی پس از دیگری از او پرسیدند: «من که آنکس نیستم، سرورم؟» ۲۳عیسی پاسخ داد: «آن که دست خود را با من در کاسه فرو میبرد، همان مرا تسلیم خواهد کرد. ۲۴پسر انسان همانگونه که دربارۀ او نوشته شده، خواهد رفت، امّا وای بر آنکس که پسر انسان را تسلیم دشمن میکند. او را بهتر آن میبود که هرگز زاده نمیشد.» ۲۵آنگاه یهودا، تسلیمکنندۀ وی، در پاسخ گفت: «استاد، آیا من آنم؟» عیسی پاسخ داد: «تو خود گفتی!» ۲۶چون هنوز مشغول خوردن بودند، عیسی نان را برگرفت و پس از شکرگزاری، پاره کرد و به شاگردان داد و فرمود: «بگیرید، بخورید؛ این است بدن من.» ۲۷سپس جام را برگرفت و پس از شکرگزاری آن را به شاگردان داد و گفت: «همۀ شما از این بنوشید. ۲۸این است خون من برای عهد [جدید] که به خاطر بسیاری به جهت آمرزش گناهان ریخته میشود. ۲۹به شما میگویم که از این محصول مو دیگر نخواهم نوشید تا روزی که آن را با شما در پادشاهی پدر خود، تازه بنوشم.» ۳۰آنگاه پس از خواندن سرودی، به سمت کوه زیتون بهراه افتادند.
پیشگویی انکار پِطرُس
۳۱آنگاه عیسی به آنان گفت: «امشب همۀ شما بهسبب من خواهید لغزید. زیرا نوشته شده، « ”شبان را خواهم زد و گوسفندان گله پراکنده خواهند شد.“ ۳۲امّا پس از آنکه زنده شدم، پیش از شما به جلیل خواهم رفت.» ۳۳پِطرُس در پاسخ گفت: «حتی اگر همه بهسبب تو بلغزند، من هرگز نخواهم لغزید.» ۳۴عیسی به وی گفت: «آمین، به تو میگویم که همین امشب، پیش از بانگ خروس، سه بار مرا انکار خواهی کرد!» ۳۵امّا پِطرُس گفت: «حتی اگر لازم باشد با تو بمیرم، انکارت نخواهم کرد.» سایر شاگردان نیز چنین گفتند.
باغ جِتْسیمانی
۳۶آنگاه عیسی با شاگردان خود به مکانی به نام جِتْسیمانی رفت و به ایشان گفت: «در اینجا بنشینید تا من به آنجا رفته، دعا کنم.» ۳۷سپس پِطرُس و دو پسر زِبِدی را با خود برد و اندوهگین و مضطرب شده، ۳۸بدیشان گفت: «از فرط اندوه، به حال مرگ افتادهام. در اینجا بمانید و با من بیدار باشید.» ۳۹سپس قدری پیش رفته بهروی بر خاک افتاد و دعا کرد: «ای پدر من، اگر ممکن است این جام از من بگذرد، امّا نه به خواست من، بلکه به ارادۀ تو.» ۴۰آنگاه نزد شاگردان خود بازگشت و آنها را خفته یافت. پس به پِطرُس گفت: «آیا نمیتوانستید ساعتی با من بیدار بمانید؟ ۴۱بیدار باشید و دعا کنید تا در آزمایش نیفتید. روح مشتاق است، امّا جسم ناتوان.» ۴۲پس بار دیگر رفت و دعا کرد: «ای پدر من، اگر ممکن نیست این جامْ نیاشامیده از من بگذرد، پس آنچه ارادۀ توست، انجام شود.» ۴۳چون بازگشت، ایشان را همچنان در خواب یافت، زیرا چشمانشان سنگین شده بود. ۴۴پس یک بار دیگر ایشان را به حال خود گذاشت و رفت و برای سوّمین بار همان دعا را تکرار کرد. ۴۵سپس نزد شاگردان آمد و بدیشان گفت: «آیا هنوز در خوابید و استراحت میکنید؟ اکنون ساعت مقرر نزدیک شده است و پسر انسان بهدست گناهکاران تسلیم میشود. ۴۶برخیزید، برویم. اینک تسلیمکنندۀ من از راه میرسد.»
گرفتار شدن عیسی
۴۷عیسی همچنان سخن میگفت که یهودا، یکی از آن دوازده، همراه با گروه بزرگی مسلّح به چماق و شمشیر، از سوی سران کاهنان و مشایخ قوم، از راه رسید. ۴۸تسلیمکنندۀ او به همراهان خود علامتی داده و گفته بود: «آن کس را که ببوسم، همان است؛ او را بگیرید.» ۴۹پس بیدرنگ به عیسی نزدیک شد و گفت: «سلام، استاد!» و او را بوسید. ۵۰عیسی به وی گفت: «ای رفیق، کار خود را انجام بده.» آنگاه آن افراد پیش آمده، بر سر عیسی ریختند و او را گرفتار کردند. ۵۱در این هنگام، یکی از همراهان عیسی دست به شمشیر برده، آن را برکشید و ضربهای به خدمتکار کاهناعظم زد و گوشش را برید. ۵۲امّا عیسی به او فرمود: «شمشیر خود را غلاف کن؛ زیرا هرکه شمشیر کِشد، به شمشیر نیز کشته شود. ۵۳آیا گمان میکنی نمیتوانم هماکنون از پدر خود بخواهم که بیش از دوازده فوج فرشته به یاریم فرستد؟ ۵۴امّا در آن صورت پیشگوییهای کتب مقدّس چگونه تحقق خواهد یافت که میگوید این وقایع باید رخ دهد؟» ۵۵در آن وقت خطاب به آن جماعت گفت: «مگر من راهزنم که با چماق و شمشیر به گرفتنم آمدهاید؟ من هر روز در صحن معبد مینشستم و تعلیم میدادم و مرا نگرفتید. ۵۶امّا اینها همه رخ داد تا پیشگوییهای پیامبران تحقق یابد.» آنگاه همۀ شاگردانْ ترکش کرده، گریختند.
محاکمه در حضور شورای یهود
۵۷آنها که عیسی را گرفتار کرده بودند، او را نزد قیافا، کاهناعظم بردند. در آنجا علمای دین و مشایخ جمع بودند. ۵۸امّا پِطرُس دورادور از پی عیسی رفت تا به حیاط خانۀ کاهناعظم رسید. پس داخل شد و با نگهبانان بنشست تا سرانجامِ کار را ببیند. ۵۹سران کاهنان و تمامی اهل شورا در پی یافتن دلایل و شواهدی نادرست علیه عیسی بودند تا او را بکشند؛ ۶۰امّا هرچند شاهدان دروغین بسیاری پیش آمدند، چنین چیزی یافت نشد. سرانجام دو نفر پیش آمده ۶۱گفتند: «این مرد گفته است، ”من میتوانم معبد خدا را ویران کنم و ظرف سه روز آن را از نو بسازم.“» ۶۲آنگاه کاهن اعظم برخاست و خطاب به عیسی گفت: «هیچ پاسخ نمیگویی؟ این چیست که علیه تو شهادت میدهند؟» ۶۳امّا عیسی همچنان خاموش ماند. کاهناعظم به او گفت: «به خدای زنده سوگندت میدهم که به ما بگویی آیا تو مسیح، پسر خدای زنده هستی؟» ۶۴عیسی پاسخ داد: «چنین است که میگویی! و به شما میگویم که از این پس پسر انسان را خواهید دید که بهدست راست قدرت نشسته، بر ابرهای آسمان میآید.» ۶۵آنگاه کاهناعظم گریبان خود را چاک زد و گفت: «کفر گفت! دیگر چه نیاز به شاهد است؟ حال که کفر او را شنیدید، ۶۶حکم شما چیست؟» در پاسخ گفتند: «سزایش مرگ است!» ۶۷آنگاه بر صورت عیسی آبِدهان انداخته، او را زدند. بعضی نیز به او سیلی زده، ۶۸میگفتند: «ای مسیح، نبوّت کن و بگو چه کسی تو را زد؟»
انکار پِطرُس
۶۹و امّا پِطرُس بیرون خانه، در حیاط نشسته بود که خادمهای نزد او آمد و گفت: «تو هم با عیسای جلیلی بودی!» ۷۰امّا او در حضور همه انکار کرد و گفت: «نمیدانم چه میگویی!» ۷۱سپس بهسوی سرسرای خانه رفت. در آنجا خادمهای دیگر او را دید و به حاضرین گفت: «این مرد نیز با عیسای ناصری بود!» ۷۲پِطرُس اینبار نیز انکار کرده، قسم خورد که «من این مرد را نمیشناسم.» ۷۳اندکی بعد، جمعی که آنجا ایستاده بودند، پیش آمدند و به پِطرُس گفتند: «شکی نیست که تو هم یکی از آنها هستی! از لهجهات پیداست!» ۷۴آنگاه پِطرُس لعن کردن آغاز کرد، و قسم خورده، گفت: «این مرد را نمیشناسم!» هماندم خروس بانگ زد. ۷۵آنگاه پِطرُس سخنان عیسی را به یاد آورد که گفته بود: «پیش از بانگ خروس، سه بار مرا انکار خواهی کرد!» پس بیرون رفت و بهتلخی بگریست.
متی ۲۷
خودکشی یهودا
۱صبح زود، همۀ سران کاهنان و مشایخ گرد آمده، با هم شور کردند که عیسی را بکشند. ۲پس او را دستبسته بردند و به پیلاتُسِ والی تحویل دادند. ۳چون یهودا، تسلیمکنندۀ او، دید که عیسی را محکوم کردهاند، از کردۀ خود پشیمان شد و سی سکۀ نقره را به سران کاهنان و مشایخ بازگردانید و گفت: ۴«گناه کردم و باعث ریختن خون بیگناهی شدم.» امّا آنان پاسخ دادند: «ما را چه؟ خود دانی!» ۵آنگاه یهودا سکهها را در معبد بر زمین ریخت و بیرون رفته، خود را حلقآویز کرد.۶سران کاهنان سکهها را از زمین جمع کرده، گفتند: «ریختن این سکهها در خزانۀ معبد جایز نیست، زیرا خونبهاست.» ۷پس از مشورت، با آن پول مزرعۀ کوزهگر را خریدند تا آن را گورستان غریبان سازند. ۸از اینرو آن مکان تا به امروز به «مزرعۀ خون» معروف است. ۹بدینسان، پیشگویی اِرِمیای نبی تحقق یافت که گفته بود: «آنان سی پاره نقره را برداشتند، یعنی قیمتی را که قوم اسرائیل بر او نهادند،۱۰وبا آن مزرعۀ کوزهگر را خریدند، چنانکه خداوند به من امر فرموده بود.»
محاکمه در حضور پیلاتُس
۱۱امّا عیسی در حضور والی ایستاد؛ والی از وی پرسید: «آیا تو پادشاه یهودی؟» عیسی پاسخ داد: «چنین است که میگویی!» ۱۲امّا هنگامی که سران کاهنان و مشایخ اتهاماتی بر او وارد کردند، هیچ پاسخ نگفت. ۱۳پس پیلاتُس از او پرسید: «نمیشنوی چقدر چیزها علیه تو شهادت میدهند؟» ۱۴امّا عیسی حتی به یک اتهام هم پاسخ نداد، آنگونه که والی بسیار متعجب شد. ۱۵رسم والی بر این بود که هنگام عید یک زندانی را به انتخاب مردم آزاد سازد. ۱۶در آن زمان زندانی معروفی به نام بارْاَبّا در حبس بود. ۱۷پس هنگامی که مردم گرد آمدند، پیلاتُس از آنها پرسید: «چه کسی را میخواهید برایتان آزاد کنم، بارْاَبّا را یا عیسای معروف به مسیح را؟» ۱۸این را از آنرو گفت که میدانست عیسی را از سرِ رشک به او تسلیم کردهاند. ۱۹هنگامی که پیلاتُس بر مسند داوری نشسته بود، همسرش پیغامی بدین مضمون برای او فرستاد که: «تو را با این مرد بیگناه کاری نباشد، زیرا امروز خوابی دربارۀ او دیدم که مرا بسیار رنج داد.» ۲۰امّا سران کاهنان و مشایخ، قوم را ترغیب کردند تا آزادی بارْاَبّا و مرگ عیسی را بخواهند. ۲۱پس چون والی پرسید: «کدامیک از این دو را برایتان آزاد کنم؟» پاسخ دادند: «بارْاَبّا را.» ۲۲پیلاتُس پرسید: «پس با عیسای معروف به مسیح چه کنم؟» همگی گفتند: «برصلیبش کن!» ۲۳پیلاتُس پرسید:«چرا؟ چه بدی کرده است؟» امّا آنها بلندتر فریاد برآوردند: «بر صلیبش کن!» ۲۴چون پیلاتُس دید که کوشش بیهوده است و حتی بیم شورش میرود، آب خواست و دستهای خود را در برابر مردم شست و گفت: «من از خون این مرد بری هستم. خود دانید!» ۲۵مردم همه در پاسخ گفتند: «خون او بر گردن ما و فرزندان ما باد!» ۲۶آنگاه پیلاتُس، بارْاَبّا را برایشان آزاد کرد و عیسی را تازیانه زده، سپرد تا بر صلیبش کشند.
استهزای عیسی
۲۷سربازانِ پیلاتُس، عیسی را به صحن کاخِ والی بردند و همۀ گروه سربازان گرد او جمع شدند. ۲۸آنان عیسی را عریان کرده، خرقهای ارغوانی بر او پوشاندند ۲۹و تاجی از خار بافتند و بر سرش نهادند و چوبی بهدست راست او دادند. آنگاه در برابرش زانو زده، استهزاکنان میگفتند: «درود بر پادشاه یهود!» ۳۰و بر او آبِدهان انداخته، چوب را از دستش میگرفتند و بر سرش میزدند. ۳۱پس از آنکه او را استهزا کردند، خرقه از تنش بهدر آورده، جامۀ خودش را بر او پوشاندند. سپس وی را بیرون بردند تا بر صلیبش کِشند.
بر صلیب شدن عیسی
۳۲هنگامی که بیرون میرفتند، به مردی از اهالی قیرَوان به نام شَمعون برخوردند و او را واداشتند که صلیب عیسی را حمل کند. ۳۳چون به مکانی به نام جُلجُتا، که به معنی مکان جمجمه است، رسیدند، ۳۴به عیسی شراب آمیخته به زرداب دادند. چون آن را چشید، نخواست بنوشد. ۳۵هنگامی که او را بر صلیب کشیدند، برای تقسیم جامههایش، میان خود قرعه انداختند ۳۶و در آنجا به نگهبانی او نشستند. ۳۷و نیز، تقصیرنامهای بدین عبارت بر لوحی نوشتند و آن را بر بالای سر او نصب کردند: «این است عیسی، پادشاه یهود.»۳۸دو راهزن نیز با وی بر صلیب شدند، یکی در سمت راست و دیگری در سمت چپ او. ۳۹رهگذران سرهای خود را تکان داده، ناسزاگویان۴۰میگفتند: «ای تو که میخواستی معبد را ویران کنی و سه روزه آن را بازبسازی، خود را نجات ده! اگر پسر خدایی از صلیب فرود بیا!» ۴۱سران کاهنان و علمای دین و مشایخ نیز استهزایش کرده، میگفتند: ۴۲«دیگران را نجات داد، امّا خود را نمیتواند نجات دهد! اگر پادشاه اسرائیل است، اکنون از صلیب پایین بیاید تا به او ایمان آوریم. ۴۳او به خدا توکل دارد؛ پس اگر خدا دوستش میدارد، اکنون او را نجات دهد زیرا ادعا میکرد پسر خداست!» ۴۴آن دو راهزن نیز که با وی بر صلیب شده بودند، به همینسان به او اهانت میکردند.
مرگ عیسی
۴۵از ساعت ششم تا نهم، تاریکی تمامی آن سرزمین را فراگرفت. ۴۶نزدیک ساعت نهم، عیسی با صدای بلند فریاد زد: «ایلویی، ایلویی، لَمّا سَبَقْتَنی؟» یعنی «خدای من، خدای من، چرا مرا واگذاشتی؟» ۴۷برخی از حاضران چون این را شنیدند، گفتند: «الیاس را میخواند.» با شما هستم!» ۴۷برخی از حاضران چون این را شنیدند، گفتند: «الیاس را میخواند.» ۴۸یکی از آنان بیدرنگ دوید و اسفنجی آورده، آن را از شراب تُرشیده پر کرد و بر سر چوبی نهاد و پیش دهان عیسی برد تا بنوشد. ۴۹امّا بقیه گفتند: «او را به حال خود واگذار تا ببینیم آیا الیاس به نجاتش میآید؟» ۵۰عیسی بار دیگر به بانگ بلند فریادی برآورد و روح خود را تسلیم نمود. ۵۱در هماندم، پردۀ محرابگاه از بالا تا پایین دوپاره شد. زمین لرزید و سنگها شکافته گردید. ۵۲قبرها گشوده شد و بدنهای بسیاری از مقدّسان که آرمیده بودند، برخاستند. ۵۳آنها از قبرها بهدر آمدند و پس از رستاخیز عیسی، به شهر مقدّس رفتند و خود را به شمار بسیاری از مردم نمایان ساختند. ۵۴چون فرماندۀ سربازان ونفراتش که مأمورنگهبانی از عیسی بودند، زمینلرزه و همۀ این رویدادها را مشاهده کردند، سخت هراسان شده، گفتند: «براستی او پسرخدا بود.» ۵۵بسیاری از زنان نیز در آنجا حضور داشتند و از دور نظاره میکردند. آنان از جلیل از پی عیسی روانه شده بودند تا او را خدمت کنند. ۵۶در میان آنها مریم مَجْدَلیّه و مریم مادر یعقوب و یوسف، و نیز مادر پسران زِبِدی بودند.
خاکسپاری عیسی
مَتّی ۲۷:۵۷-۶۱ — مَرقُس ۱۵:۴۲-۴۷؛ لوقا ۲۳:۵۰-۵۶؛ یوحنا ۱۹:۳۸-۴۲
۵۷هنگام غروب، مردی ثروتمند از اهالی رامه، یوسف نام، که خودْ شاگرد عیسی شده بود، ۵۸نزد پیلاتُس رفت و پیکر عیسی را طلب کرد. پیلاتُس دستور داد به وی بدهند. ۵۹یوسف جسد را برداشته، در کتانی پاک پیچید ۶۰و در مقبرهای تازه که برای خود در صخره تراشیده بود، نهاد و سنگی بزرگ جلو دهانۀ مقبره غلتانید و رفت. ۶۱مریمِ مَجْدَلیّه و آن مریم دیگر در آنجا مقابل مقبره نشسته بودند.
نگهبانان مقبره
۶۲روز بعد، که پس از «روز تهیه» بود، سران کاهنان و فَریسیان نزد پیلاتُس گرد آمده، گفتند: ۶۳«سرورا! بهیاد داریم که آن گمراهکننده وقتی زنده بود، میگفت، پس از سه روز برخواهم خاست. ۶۴پس فرمان بده مقبره را تا روز سوّم نگهبانی کنند، مبادا شاگردان او آمده، جسد را بدزدند و به مردم بگویند که او از مردگان برخاسته است، که در آن صورت، این فریب آخر از فریب اوّل بدتر خواهد بود.» ۶۵پیلاتُس پاسخ داد: «شما خود نگهبانان دارید. بروید و آن را چنانکه صلاح میدانید، حفاظت کنید.» ۶۶پس رفتند و سنگ مقبره را مُهر و موم کردند و نگهبانانی در آنجا گماشتند تا از مقبره حفاظت کنند.
متی ۲۸
رستاخیز عیسی
۱بعد از شَبّات،درسپیده دمِ نخستین روز هفته،مریمِ مَجْدَلیّه و آن مریم دیگر به دیدن مقبره رفتند.۲ناگاه زمینلرزۀ شدیدی واقع شد،زیرا فرشتۀ خداوند از آسمان نازل شد و بهسوی مقبره رفت و سنگ را از برابر آن به کناری غلتانید و برآن بنشست. ۳چهرۀ آن فرشته همچون برقِ آسمان میدرخشید وجامهاش چون برف،سفید بود.۴نگهبانان از هراسِ دیدن اوبهلرزه افتاده، چون مردگان شدند! ۵آنگاه فرشته به زنان گفت:«هراسان مباشید! میدانم که درجستجوی عیسای مصلوب هستید.۶او در اینجا نیست، زیرا همانگونه که فرموده بود، برخاسته است! بیایید و جایی را که او خوابیده بود، ببینید، ۷سپس بیدرنگ بروید و به شاگردان او بگوییدکه ”او ازمردگان برخاسته است وپیش از شما به جلیل میرود و درآنجا او را خواهید دید.“اینک به شما گفتم!»۸پس زنان با هراسی آمیخته به شادیِ عظیم، بیدرنگ از مقبره خارج شدند و بهسوی شاگردان شتافتند تا این واقعه را به آنان خبر دهند. ۹ناگاه عیسی با ایشان روبهرو شد وگفت: «سلام بر شما باد!» زنان پیش آمدند و بر پایهای وی افتاده، او را پرستش کردند.۱۰آنگاه عیسی به ایشان فرمود:«مترسید! بروید و به برادرانم بگویید که به جلیل بروند. درآنجا مرا خواهند دید.»
گزارش نگهبانان
۱۱هنگامی که زنان در راه بودند، عدهای از نگهبانان به شهر رفته، همۀ وقایع را به سران کاهنان گزارش دادند. ۱۲آنها نیز پس از دیدار و مشورت با مشایخ، به سربازان وجه زیادی داده، ۱۳گفتند: «باید به مردم بگویید که، ”شاگردانِ او شبانه آمدند و هنگامیکه ما در خواب بودیم، جسد او را دزدیدند.“ ۱۴و اگر این خبر به گوش والی برسد، ما خودْ او را راضی خواهیم کرد تا برای شما مشکلی ایجاد نشود.» ۱۵پس آنها پول را گرفتند و طبق آنچه به آنها گفته شده بود عمل کردند. و این داستان تا به امروز در میان یهودیان شایع است.
مأموریت بزرگ
۱۶آنگاه آن یازده شاگرد به جلیل، بر کوهی که عیسی به ایشان فرموده بود، رفتند. ۱۷چون در آنجا عیسی را دیدند، او را پرستش کردند. اما بعضی شک کردند. ۱۸آنگاه عیسی نزدیک آمد و به ایشان فرمود: «تمامی قدرت در آسمان و بر زمین به من سپرده شده است. ۱۹پس بروید و همۀ قومها را شاگرد سازید و ایشان را به نام پدر، پسر و روحالقدس تعمید دهید ۲۰و به آنان تعلیم دهید که هرآنچه به شما امر کردهام، بهجا آورند. اینک من هر روزه تا پایان این عصر.
________________________________
یک دیدگاه در “انجیل متی (ترجمۀ هزارۀ نو)”