بازدید کنندۀ محترم، ایمیل خود را در کادر زیر وارد کنید و بروی دکمه رنگی کلیک کنید تا در صورت آپدیت شدن سایت ما نسخه ای از فعالیت ها را برای شما ارسال کنیم و شما بتوانید بهتر با ما در ارتباط باشید.
يك روز جبرائيل فرشته به دختر باكره اى كه مريم نام داشت اطلاع داد كه داراى پسرى خواهد شد كه بايد نام او را عيسى بگذارد. او پسر حضرت اعلى ناميده خواهد شد و سلطنت او جاودانى خواهد بود (لوقا ۱ : ۲۶ –۳۸). اين واقعه عبارت بود از انجام پيشگويى اشعيا نبى كه بيش از هفتصد سال قبل از آن فرموده بود: «باكره حامله شده پسرى خواهد زاييد…» (اشعيا ۷ : ۱۴) بعداً عيسى در شهر كوچكى نزديك اورشليم به نام بيت الحم؛ جايى كه داود هزار سال قبل به دنيا آمده بود؛ متولد گرديد. تولد عيسى در بيت لحم بوسيله ميكا نبى كه نظير اشعيا بيش از هفتصد سال قبل از ميلاد مسيح زندگى ميكرد پيشگويى شده بود» و تو اى بيت لحم افراته؛ اگر چه در هزاره هاى يهودا كوچك هستى؛ از تو براى من كسى بيرون خواهد آمد كه بر قوم من اسرائيل حكمرانى خواهد نمود و طلوعهاى او از قديم و از ايام ازل بوده است» (ميكا ۵ : ۲) هنگام تولد او فرشته اى اين واقعه را به چوپانان نزديك بيت لحم اعلام كرد و چنين گفت:»…اينك بشارت خوشى عظيم به شما ميدهم كه براى جميع قوم خواهد بود كه امروز براى شما در شهر داود نجات دهنده اى كه مسيح خداوند باشد متولد شد» (لوقا ۲ : ۱۰ و ۱۱). مريم زن يوسف نجار شد و يوسف سرپرستى عيسى را در كودكى بعهده گرفت. عيسى هم در زمان جوانى در شهر ناصره كه در آنجا بزرگ شده بود به شغل نجارى اشتغال داشت. تا سى سالگى هيچگونه تعليمى نداد و هيچ معجزه اى ننمود و مردم نمى دانستند كه او همان مسيح موعود است كه در انتظارِ هستند.
هنگاميكه عيسى تقريباً سى ساله شد زمان آن رسيد كه خدمتى را كه براى انجام آن به اين جهان آمده بود شروع نمايد. بنابر اين ناصره را ترك كرد و نزد يحيى تعميد دهنده رفت. در آن موقع يحيى پيغام خدا را به عده زيادى كه در اطرافش جمع بودند ميرساند و آنها را به توبه دعوت مينمود و آناني را كه توبه ميكردند در رود اردن؛ به نشانه پاكى از گناه؛ تعميد ميداد. اگر چه عيسى در تمام زندگيش هرگز خطايى مرتكب نشده بود از يحيى تعميد دهنده خواست كه او را تعميد دهد و يحيى نيز او را اطاعت نمود. وقتى عيسى بعد از تعميد از آب بيرون آمد روح خدا بصورت كبوترى از آسمان نازل شد و بر او فرود امد و صداى خدا را عيسى و يحيى شنيدند كه ميگفت: «اين است پسر حبيب من كه از او خشنودم» (متى ۳: ۱۷). (بعداً براى شما معنى عنوان «پسر» را توضيح خواهم داد). سپس عيسى به بيابان رفت و در آنجا مدت چهل روز روزه گرفت و دعا نمود. در اين مدت شيطان سعى كرد او را وسوسه نمايد كه از خدا سرپيچى نمايد ولى موفق نشد (متى ۴ : ۱ – ۱۱). عيسى بعد از پيروزى بر شيطان نزد يحيى برگشت. وقتى يحيى عيسى را ديد به شاگردان خود گفت: «اينك بره خدا كه گناه جهان را بر ميدارد ..بر هر كس بينى كه روح نازل شده بر او قرار گرفت همان است او كه به روح القدس تعميد ميدهد و من ديده شهادت ميدهم كه اين است پسر خدا» (يوحنا ۱: ۲۹- ۳۴). مقصود يحيى از اينكه عيسى را بره خدا ميداند اين بود كه عيسى براى گناهان بشر قربانى خواهد شد. سپس عيسى شروع به انتخاب شاگردان كرد و از بين آنها دوازده نفر را به اسم رسول تعيين نمود. اين اشخاص مردمانى بزرگ و تحصيل كرده نبودند زيرا پطرس و يوحنا و بعضى ديگر ماهيگير بودند و متى باجگير بود. ولى آنها متوجه شدند كه عيسى همان مسيح موعود ميباشد و به همين جهت شغلهاى مختلف خود را ترك كردند و بدون اينكه در انتظار پول و يا در آمد مادى باشند ؛استاد خود را در حدود سه سال پيروى نمودند و همه جا پياده به دنبال او ميرفتند. در اين مدت عيسى آنها را براى اموري كه ميبايست به عنوان رسولان وى بعد از صعودش به آسمان انجام دهند آماده ميكرد.
سپس عيسى مانند يحيى به موعظه دادن مردم شروع كرد و فرمود: «وقت تمام شد و ملكوت خدا نزديك است پس توبه كنيد و با انجيل (مژده) ايمان بياوريد» (مرقس ۱ : ۱۵). عيسى كلام خدا را در عبادتگاه يا در منازل مردم يا هنگاميكه در اطرافش و روى تپه ها يا در كنار درياچه جليل گرئ آمده بودند بيان ميفرمود. تمام كسانيكه فرمايشات او را ميشنيدند از حكمت و قدرت او در سخن گفتن متعجب ميشدند زيرا او مانند پيامبران سخن نميگفت بلكه مانند خدا. تمام انبيا گفته بودند: «بشنويد آنچه را خدا به شما ميگويد» ولى هنگاميكه عيسى به مردم سخن ميگفت ميفرمود: «من به شما ميگويم».
عيسى فوراً شروع به شفاى بيمارانى نمود كه به نزد او مى آمدند و آنها را بوسيله كلام خود و يا بوسيله دست گذاردن بر روى آنها شفا ميبخشيد. يك نفر كه گرفتار بيمارى جذام بود به پاهاى او افتاد و گفت: «اگر بخواهى؛ ميتوانى مرا طاهر سازى». عيسى پاسخ داد: «ميخواهم طاهر شوى». دستهاى خود را روى مرد جذامى گذاشت. آن مرد فوراً شفاى كامل يافت (مرقس ۱: ۴۱ – ۴۲). بسيارى از كسانيكه داراى ارواح پليد بودند نزد عيسى آمدند واو با كلام خود ديو ها را از آنها بيرون كرد. او بر چشمهاى كوران دست گذاشت و آنها فى الفور بينايى يافتند. او حتى چند نفر از مردگان را زندگى بخشيد. طبيعتاً گروههاى كثيرى از مردم به دنبال او روان شدند و عيسى گاهى به قدرى مشغول تعليم دادن و شفا بخشيدن مردم بود كه فرصتى براى غذا خوردن نداشت. او احتياجات شخصى خود را فراموش ميكرد زيرا هميشه در فكر محبت به ديگران بود هرگز حتى يكمرتبه هم براى سود شخصى خود معجزه نكرد و هرگز قدرت خويش را براى متعجب ساختن مردم به كار نبرد. جميع كارهاى معجزه آساى او جهت آسايش و نجات مردم بيمار و دردمند بوده است تا بدين وسيله محبت خدا را به آنان آشكار سازد. يكروز كه مردم فقير و نيازمند را در اطراف خود ديد آنان را با اين دعوت پر لطف و آرامى بخش به سوى خود خواند «بياييد نزد من اى تمام زحمتكشان و گرانباران و من شما را آرامى خواهم بخشيد». (متى ۱۱ : ۲۸). از تمام كسانيكه نزد او آمدند هيچكس را ناميد بر نگردانيد.
يكبار يك مرد مفلوج را چهار نفر به نزد عيسى آوردند و در جلو او قرار دادند. عيسى كه ميدانست اين مرد علاوه بر شفاى جسمى احتياج به شفاى روحى هم دارد به او گفت: «اى فرزند گناهان تو آمرزيده شد.» برخى از معلمين مذهبى كه حضور داشتند در دل خود فكر كردند چرا اين شخص چنين كفر ميگويد؟ غير از خداى واحد كيست كه بتواند گناهان را بيامرزد؟» عيسى افكار آنان را درك كرد و به آنان گفت كه با شفاى مرد مفلوج ثابت خواهد كرد كه كفر نگفته است بلكه قدرت دارد گناهان را ببخشد. سپس به مرد مفلوج گفت: «تو را ميگويم برخيز و بستر خود را برداشته به خانه خود برو» و آن مرد دستور مسيح را فوراً انجام داد (مرقس ۲ : ۱ – ۱۳).
از آن ببعد بسيارى از رهبران مذهبى يهود به مخالفت با عيسى برخاستند زيرا آنان براي محبوبيتى كه مسيح نزد مردم داشت نسبت به او سخت حسادت ميورزيدند. آنها از عيسى انتقاد ميكردند كه با گناهكاران معاشرت ميكند و ميخواهد انها را نجات بدهد و از او ايراد ميگرفتند كه در روز سبت (روز شنبه) كه روز مقدس آنان بود بيماران را شفا ميدهد. بزودى نفرت آنان بقدرى شديد گرديد كه تصميم گرفتند عيسى را به قتل برسانند. (مرقس ۲: ۱۵ – ۳ – ۶). عيسى از اين موضوع با خبر بود. او با همان قدرت الهى كه مردگان را زنده ميكرد ميتوانست دشمنان شرير خود را هلاك نمايد ولى هرگز چنين نكرد. او به شاگردانش تعليم داد كه دشمنان خود را محبت نمايند و براى آنان دعا كنند او با طرز رفتارى كه در مقابل دشمنان خود داشت براى شاگردان خود نمونه و سرمشق شد.
در آن زمان قوم يهود مستقل نبود زيرا رومى ها بر آنها حكمرانى ميكردند. يهوديان آرزوى زيادى داشتند كه بتوانند از تسلط روميان آزادى يابند. هنگاميكه يهوديان ملاحظه نمودند كه عيسى توانست با پنج قرص نان و دو ماهى بيش از پنجهزار نفر را در بيابان غذا دهد؛ سعى نمودند او را مجبور سازند كه پادشاه آنان گردد (يوحنا ۶: ۱ – ۱۵). آنها يقين داشتند كه اگر عيسى سپاه خود را فرمان دهد هرگز كسى قادر نخواهد بود در مقابل ايشان بايستد. ولى عيسى از پادشاهى دنيوى امتناع ورزيد زيرا سلطنت او روحانى و معنوى بود. او ميخواست بر قلوب و افكار مردم حكمرانى نمايد نه بر تختى كه در اورشليم باشد. وقتى يهوديان متوجه شدند كه نميتوانند او را آلتى براى اجراى مقاصد سياسى و انقلابى خود سازند بسيارى از آنان به مخالفت برخاسته و دشمن او گرديدند؛ عيسى پيوسته از راضى ساختن مردم دورى ميكرد و فقط در طلب رضاى خدا بود.
تقريباً بعد از دو سال و نيم از تعميد عيسى؛ وقتى مخالفت و ضديت روساى مذهبى يهود نسبت به او شدت يافته بود؛ روزى عيسى از شاگردان خود پرسيد: «مردم مرا كه پسر انسانم چه شخصى ميگويند؟» آنان پاسخ دادند كه بسيارى فكر ميكنند او يكى از انبيا برجسته گذشته ميباشد كه دوباره به جهان برگشته است. سپس عيسٍى پرسيد: «شما مرا كه ميدانيد؟» پطرس فوراً جواب داد: «تويى مسيح؛ پسر خداى زنده». عيسى پطرس را براى جوابى كه داده بود آفرين خواند و به او گفت كه خدا اين حقيقت را بر او آشكار ساخته بود و افزود كه بر روى اين حقيقت كليساى خود را بنا خواهد نمود و هيچ نيرويى قادر نيست خللى بر او وارد سازد. سپس به رسولان خود اعلان فرمود كه لازم است به اورشليم برود و بوسيله حكام مذهبى به مرگ محكوم شود و مصلوب گردد و روز سوم قيانم كند و زنده شود. رسولان كه استاد خود را دوست ميداشتند از اين پيشگويى بينهايت نگران شدند و پطرس به عيسى گفت: «حاشا از تو اي خداوند كه اين بر تو هرگز واقع نخواهد شد». ولى عيسى پطرس را نهيب داد و گفت اين فكر او كه مسيح نبايد بميرد از شيطان است زيرا عيسى بخوبى ميدانست كه اين اراده خدا بود كه او چون قربانى به جهت گناهكاران بر روى صليب جان بدهد و به همين دليل هر كسى كه سعى نمايد او را از راه صليب باز دارد آلت شيطان است. سپس عيسى شاگردان خود را آگاهانيد كه آنان نيز ميبايد براى حمل صليب خود آماده باشند و از فدا كردن جان خود بخاطر او خود دارى نكنند (متى ۱۶ : ۱۳ – ۲۶). بعد از اينكه شاگردان شنيدند كه استادشان بايد بميرد و آنها هم بايد بخاطر او زحماتى متحمل شوند بدون شك براى آنها خيلى مشكل بود كه باز هم او را پيروى كنند. معهذا آنها استاد خود را ترك نكردند و شش ماه بعد با او به اورشليم رفتند – جايى كه عيسى ميبايد رنج فراوانى تحمل نمايد و جان خود را فدا سازد.
فصل بهار در فلسطين فرا رسيد و بسيارى از يهوديان از آن دور و نزديك به اورشليم مسافرت ميكردند تا در بزرگترين جشن سالانه مذهبى خود يعنى عيد فسح شركت نمايند. اين جشن آنان را كمك مينمود تا بياد آورند كه چگونه قوم اسرائيل به پيشوايى موسى توانست از اسارت مصر رهايى يابد. عيسى و شاگردانش نيز به اين جماعت پيوستند و براي اين جشن عازم اورشليم شدند. وقايع هفته كه آخرين روزهاى زندگى عيسى بر روي زمين بود در هر چهار انجيل مفصلاً ذكر شده است. در اينجا فقط ميتوانم مختصرى از آنرا براى شما بيان نمايم.
يك روز يكشنيه در حاليكه بر الاغى سوار بود؛ مطابق پيشگويى زكريا نبى در چند سال قبل؛ به اورشليم وارد شد. زكريا نبى اينطور پيشگويى كرده بود: «اي دختر صهيون؛ بسيار وجد بنما و اى دختر اورشليم؛ آواز شادمانى بده؛ اينك پادشاه تو نزد تو ميايد. او عادل و صاحب نجات و حليم ميباشد و بر الاغ و بر كره بچه الاغ سوار است» (زكريا ۹ : ۹). عيسى سپس وارد معبد گرديد و كسانيرا كه بوسيله خريد و فروش آن محل مقدس را كثيف ميساختند و عبادت كنندگان را غارت مينمودند از آنجا بيرون كرد. عيسى روسا مذهبى را بعلت بى ايمانى و رياكارى و شرارتشان بشدت محكوم نمود و او همچنين پيشگويى فرمود كه معبد بزرگ اورشليم بعنوان تنبيه الهى براى گناهانى كه مرتكب ميشدند توسط دشمنان كاملاً ويران خواهد شد. او مردم را از انبيا كاذب كه خواهند آمد و كوشش خواهند كرد آنان را به گمراهى بكشانند بر حذر داشت. او فرمود كه از آسمان با قدرت و جلال فراوانى مراجعت خواهد نمود و تمام ملتها را داورى خواهد نمود و بعضى را به ملكوت خدا خواهد پذيرفت و عده ديگرى را به مجازات ابدى محكوم خواهد كرد.
در شب پنجشنبه همين هفته كه مسيحيان معمولاً ان را هفته مقدس ميخوانند, عيسي مراسم مخصوص شام عيد فصح را با دوازده شاگرد خويش انجام داد. در اين موقع عيسي يك قرص نان را برداشت و ان را بركت داد و بين شاگردان خود تقسيم كرد و فرمود اين است بدن من كه براي شما پاره ميشود. اين را به يادگاري من بجا آوريد. بعد از شام نيز جامي شراب كه هميشه توسط يهديان به عنوان جزيي از شام عيد فصح نوشيده ميشد برداشت و فرمود: «اين پياله عهد جديد است در خون من. هر گاه اين را بنوشيد به يادگاري من بكنيد.» (اول قرنتيان ۱۱ ۲۳-۲۶). بدين طريق عيسي به شاگردانش فرمود كه بوسيله مرگش پيمان يا عهد تازهاي برقرار ميشود. قبل از آنكه اطاق را ترك گويند عيسي مهمترين تعليم خود را به شاگردان داد و به آنها فرمود كه وظيفه دارند يكديگر را محبت نمايند. او مجدداً به شاگردان خود تذكر داد كه بايد زحماتي را كه بخاطر او خواهند كشيد تحمل نمايند. به علاوه به آنها وعده فرمودكه, بعد از رفتن به آسمان روح القدس را خواهد فرستاد تا آنها را رهبري و كمك فرمايد.
وقتي نصف شب شد, عيسي شاگردان خود را به باغي در خارج شهر برد تا با دعا, خود را براي مرگ اماده سازد. دعايي كه به پدر آسماني خود كرد چنين بود: «نه خواهش من, بلكه اراده تو كرده شود». هنگامي كه هنوز مشغول دعا بود, عده اي از افراد مسلح به راهنمايي يهودا (كه يكي از دوازده شاگرد مسيح بود ولي باو خيانت كرد) به باغ وارد شدند. يهودا به عيسى نزديك شد و او را بوسيد تا گروهى كه با او بودند در تاريكى شب اشتباها كس ديگرى را دستگير ننمايند. چقدر آسان بود كه عيسى يهودا و يارانش را با گفتن يك كلمه نابود نمايد! ولى او اين كار را نكرد بلكه خود را به آنان تسليم نمود. هنگاميكه پطرس شمشير ميكشد و به دفاع از استاد عزيزش برخاست؛ عيسى او را منع نمود و يكى از دشمنان را كه پطرس او را زخمى كرده بود شفا بخشيد (لوقا ۲۲ : ۳۳ – ۵۱). سپس آنان عيٍسى را به محلى بردند كه عده اى از روساى مذهبى گرد هم جمع شده بودند تا بهانه اى براى كشتن عيسى بيابند ولى موفق نشدند. آخر الامر رئيس آنها عيسى را سوگند داد و از او پرسيد: «آيا تو مسيح؛ پسر خداى متبارك هستى؟» (مرقس ۱۴: ۶۱ – ۶۴).
چون حكام يهود نميتوانستند كسى را بدون اجازه دولت روم اعدام كنند؛ بهمين دليل روز جمعه صبح زود عيسى را به قصر پيلاطس حاكم رومى بردند و به پيلاطس گفتند كه عيسى از دشمنان دولت روم است و ميخواهد خود را پادشاه سازد. وقتى پيلاطس عيسى را بازجوئى كرد فوراً متوجه شد كه اين اتهام دروغ است و بهمين دليل خواست او را آزاد سازد. ولى حكام يهود جمعيت را تحريك كردند تا اعدام عيسى را تقاضا نمايند. پيلاطس كه ميترسيد آشوبى به پا شودبه تقاضاى آنان تسليم شد و دستور داد عيسى را بر روى صليب به هلاكت برسانند. بلافاصله عيسى توسط سربازان رومى به خارج از شهر اورشليم برده شد و او را در آنجا مصلوب كردند. هنگاميكه او را مصلوب ميكردند عيسى براى آنانيكه او را به قتل ميرسانيدند اينطور دعا كرد «اى پدر ؛ اينها را بيامرز زيرا كه نميدانند چه ميكنند» (لوقا ۲۳ : ۳۴). چه محبت حيرت انگيزى است كه كسى از خدا بخشش كسانيرا بخواهد كه مشغول ميخ كوبيدن بر دستها و پاهاى او ميباشند!
عيسى ميتوانست از پدر آسمانى خود تقاضا نمايد كه او را از رنج كشيدن بر روى صليب نجات بخشد و به آسمان ببرد ولى چنين در خواستى ننمود. او بخوبى ميدانست كه اراده خدا اين بود كه او رنج بكشد و بعنوان قربانى براى گناهكاران جان بدهد و بهمين دليل پدر آسمانى خويش را اطاعت نمود و در حدود شش ساعت بر روى صليب رنج و عذاب كشيد؛ سپس در ساعت سه بعد از ظهر چنين فرمود: «اى پدر روح خود را به دستهاى تو ميسپارم» (لوقا ۲۳ : ۴۶). بعد از اين فرمايش؛ جان سپرد. آنگاه سربازى بر پهلوى عيسى نيزه زد و افسر مسئول به پيلاطس گزارش داد كه عيسى مرده است.
دو نفر از متنفذين يهود كه به عيسى ايمان آورده بودند نزد پيلاطس رفته و بدن عيسى را از او خواستند و به ايشان داده شد. آنان بدن را از صليب پائين آورده و آنرا با پنجاه كيلو ادويه و عطريات پوشانيدند و سپس با كتان پيچيدند و آنرا در قبرى كه در داخل صخره اى كنده شده و شبيه غارى در كنار تپه اى بود قرار دادند. بعداً سنگ بزرگى شبيه سنگ آسياب در جلوى قبر گذاشتند و پيلاطس دستور داد كه آنرا مهر و موم كنند و سربازان بر آن نگهبانى نمايند تا كسى نتواند به قبر وارد شود.
عيٍسى قبلاً بارها به شاگردان خود فرموده بود كه مصلوب خواهد شد و روز سوم از مرگ خواهد برخاست. آنان تصور نمودند كه عيسى براى آنان مثل مياورد و وقتى جان داد و دفن شد ديگر اميدى نداشتند كه بتوانند مجدداً او را بر روى زمين ببينند. لكن صبح روز يكشنبه وقتى برخى از شاگردانش بر سر قبر رفتند؛ ديدند قبر باز است. وقتى داخل قبر شدند كتان را كه به جسد عيسى پيچيده شده بود ديدند ولى خالى بود يعنى بدن عيٍسى در آن نبود. بعداً عيسى كه زنده شده بود به بعضى از آنها ظاهر گرديد و با آنان صحبت كرد و آنها او را شناختند. آن شب؛ با وجودى كه در و پنجره اطاقى كه شاگردان در آن جمع بودند بسته بود؛ عيسى به اطاق وارد شد و با آنها صحبت كرد و آنها را مطمئن ساخت كه زنده است.
در مدت چهل روز بعد عيسى بارها در مكانهاى مختلف به شاگردان خود ظاهر شد و براى آنان توضيح داد كه چرا لازم بود رنج بكشد و جان بدهد. او همچنين دستور داد كه شاگردانش به سرتاسر جهان رفته اين مژده را به مردم برسانند كه اگر عيسى را به عنوان نجات دهنده و خداوند خود بپذيرند؛ خدا گناهان آنانرا خواهد بخشيد. او به پيروان خود فرمود كه چند روزى در اورشليم بمانند تا روح القدس را بيابند و براى كاريكه در پيش دارند مجهز شوند. آخر الامر بعد از اينكه به آنها وعده داد كه خودش تا پايان جهان روحاً همراه آنان خواهد بود؛ وقتى به او نگاه ميكردند به آسمان بالا برده شد. قبل از صعودش به آسمان او هرگز جانشينى براى خود تعيين نفرمود و هرگز پيشگويى ننمود كه پيغمبري بعد از او خواهد آمد تا جاى او را بگيرد.
شاگردان؛ وقتى استاد محبوبشان از نظر ناپديد شد؛ به گريه و زارى نپرداختند؛ زيرا ميدانستند كه او هميشه روحاً با آنها خواهد بود و طبق وعده اى كه داده است يك روز به اين جهان مراجعت خواهد فرمود. آنان با شادى بسيار وقت خود را صرف دعا كردند و منتظر دريافت روح القدس بودند كه عيسى وعده فرموده بود كه بزودى خواهد فرستاد. ده روز بعد از صعود عيسى به آسمان؛ در موقع عيد پنطيكاست يهوديان؛ وقتى در حدود صدو بيست نفر از شاگردان عيسى گرد هم جمع آمده بودند؛ واقعه بسيار عجيبى روي داد. آنها صدايى شبيه صداى باد شنيدند ولى در واقع صداى باد نبود. آنها ديدند كه چيزى شبيه زبانه هاى شعله آتش بر آنان نازل ميشود ولى در واقع آتش نبود. سپس آنان به زبانهاى مختلف بيگانه كه قبلاً هرگز نياموخته بودند سخن گفتند. انبوه جمعيت از سرزمينهاى مختلف به گرد شاگردان جمع آمدند و هر كس پيغام خدا را به زبان مادرى خود ميشنيد و همه از اين واقعه متحير شدند.
آنگاه پطرس برخاست و جماعت را مخاطب ساخته گفت كه عيسى وعده خود را در مورد عطاى روح القدس انجام داده است. پطرس با قدرت روح القدس تشريح كرد كه چرا لازم بود عيسى براى گناهكاران فدا شود و خدا چگونه او را از مردگان برخيزانده است. او گفت كه خودش و ساير رسولان شاهد زنده شدن عيسى از مردگان بوده اند و مردم را تشويق كرد كه توبه كنند و به عيسى مسيح ايمان آورند تا گناهانشان آمرزيده شود. روح القدس موعظه پطرس را وسيله قرار داد تا قلوب اين مردم را دگرگون نمايد بطوريكه در همان روز سه هزار نفر از اين يهوديان ايمان آوردند و به نشانه پاكى از گناهان به نام عيسى در آب تعميد گرفتند.
پس از اين واقعه؛ رسولان و ساير شاگردان عيسى برسانيدن مژده نجات در شهر اورشليم و ساير شهرها ادامه دادند بطوريكه بسيارى ايمان آوردند. بعداً حكام يهود؛ بطوريكه عيسى پيشگويى فرموده بود به ايمانداران آزار رساندند و حتى بعضى از آنها را مقتول ساختند. در نتيجه بسيارى از پيروان عيسى از فلسطين فرار كردند و هرجا ميرفتند مژده عيسى را ميرسانيدند بطوريكه بسيارى از يهوديان به عيسى ايمان آوردند. بعدها خدا پطرس را هدايت فرمود كه به خانه افسرى كه يهودى نبود برود و پيام نجات به او و خانواده اش برساند. تمام اعضاى اين خانواده ايمان آوردند و تعميد گرفتند و روح القدس را يافتند. بدينطريق واضح گرديد كه خدا مايل است همه بشر؛ يعنى هم يهوديان و هم امتها (يعنى غير يهوديان)؛ نجات يابند.
يكى از پيشوايان يهود كه سولس نام داشت از مخالفين سر سخت پيروان عيسى بود و به دستگيرى و محبوس ساختن و قتل آنها اشتغال داشت. هنگاميكه عازم دمشق بود تا ايمانداران آنجا را دستگير نمايد؛ عيسى مسيح زنده از آسمان بر او ظاهر شد و فرمود «چرا بر من جفا ميرسانى؟». سولس وقتى مسيح زنده را ديد به او ايمان آورد و مسيح هم او را يكى از رسولان خود ساخت. بعداً به نام پولس معروف گرديد و براى رسانيدن مژده نجات مسيح به يونانيها و روميها بيش از همه زحمت كشيد. بعلاوه پولس رسول سيزده نامه از نامه هاى عهد جديد نوشت.
انسان وقتى در عهدجديد شرح توسعه مسيحيت را بعد از مصلوب شدن و رستاخيز مسيح ميخواند؛ بخوبى متوجه ميشود كه بعد از رفتن مسيح به آسمان كارش پايان نيافت آنچه پطرس و پولس و ديگر ايمانداران انجام دادند در واقع كارى بود كه مسيح توسط آنها انجام ميداد. چون او از مرگ برخاست و زنده است؛ برخلاف آنچه عده اى به غلط تصور ميكنند؛ ديگر لازم نبود براى خود جانشينى انتخاب نمايد. او خود هميشه نزد پيروانش حاضر است. چه خوب است كه انسان چنين نجات دهنده مهربان و پر قدرتى داشته باشد كه هميشه زنده بوده و حاضر است به كسانيكه به او اعتماد دارند كمك فرمايد.
توسعه و پيشرفت حيرت انگيز مسيحيت در صد سال اول پس از مرگ عيسى مسيح نه بوسيله جنگ و خون ريزى انجام شد و نه از راه اعمال نفوذ سياسى و نه با دانش و ثروت مسيحيان. در تمام قسمتهاى امپراطورى روم و همچنين در ساير سرزمينها عده زيادى از يهوديان و بت پرستان به مسيح ايمان آوردند و بدين طريق از فرزندان خدا گرديدند. اين كار بوسيله اعلام مژده محبت خدا در مسيح و بوسيله فعاليت پر قدرت روح القدس در فكر و قلب شنوندگان عملى گرديد.
0 دیدگاه در “عیسی مسیح چگونه متولد شد و چه کرد؟”